پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نه در دانشگاهنه در خیابانو نه در هیچ جای دیگرمن با اودر خلوت خود آشنا شدمزنی که همیشهدر من بود...«آرمان پرناک»...
نیمه گمشده عزیزم، روز ها و سال ها انتظار از پس هم می گذرند و خبری از تو نیست.روز هایم تاریک تر از شب و شب هایم روشن تر از روز شده اند، هر روز بر تعداد تار های سفید خرمن مو هایم اضافه می شود، چشمانم به در خشک شد! کجایی؟ شاید اشتباهی کسی را جای من پیدا کرده ای و خود را به آن پیوند زده ای اما اگر اینطور باشد چرا از ترکیب ناجور و زشتتان متوجه نشدی که لنگه اش نیستی ؟شاید هم در مسیر پر پیچ و خم دنیا گم شده ای و سرسختانه در پی پافتنم هستی! ...
گمشده ...سالهاست گمشده ای دارمهر چه بیش میجویمنمی یابم من او رابه هر جا می روم نیست از او نام و نشانیز هر کس جویم او رانمیداند نشان ، هم نام او راسالهاست گم کرده ام منولی انگار همین جاستنهان از من، ولی دانم که اینجاستدر این دنیا کسی هستشناسد گم کرده ام رادهد مژده بر منبگوید نام او راهمه دانند و انگار من نمیدانمسالهاست که من گمشده امیا گمشده ای دارم ،نمیدانمتو دانی؟ من نمیدانم !کیاوش کامرانیان۱۴۰۰.۰۹.۰۱...
عطر تو گرفته پیراهنمو دوباره دلم یه جای دور می خواد عمریه دارم ادامه می دمتاسم تو اما به یادم نمیاد...گاهی بغضی، گاهی حسرت، گاهی شوق کنارت یه جایی جامونده دلممثل انتظار یک برگشتن توو غروب غمگین یه ساحلم! من هنوز دور خودم می چرخم و گاهی وقتا هم یه رویا می سازم زندگیم شبیه زندگی نشد! بیشتر روزامو دارم می بازم! تو کی هستی؟ نمی دونم... کاشکیلحظه ای می شد تماشات کنم کودکیمو زیر و رو کردم تا یه جایی یه روزی پیدات کن...
و امان از گرداب تند نگاهت که غرق می کند مرا در طوفانی از حواس پرتی هایم،در طوفانی از معلق شدن بین بودن و نبودن ...امان از گیرایی چشمانت... زمانی که نگاهمان درهم گره می خورد روحم را برای مدتی هرچند کوتاه ازتن جدا می کند،گویی زمان می ایستد و تنها باد است که طره موهای تورا به حرکت در می آورد و رقص عشق در چشمانم به پا می کند. تو برای من بی تکرار ترین اتفاق ممکنی!همان مخلوق تصوراتم، همان که با فکر کردنش زندگی می کنم.توکسی هستی که نه جسمم ب...
ای نیمهٔ گمشده آنقدر نیافتمتکه دیگر کامل شده ام در نداشتنت! ارس آرامی...
جای پیراهنم آغوش تورا می پوشم نیمه گم شده من به تنم می آیی ارس آرامی...
نیمه گمشده وجودم ، تو را دیر یافتم ، درست در میانه های راه زندگی ، جایی که بیش از نصف مسیر را رفته بودم ، پس خوب قدر عاشقانه هایمان را میدانم .چشمم چیزی نمیبیند و گوشم چیزی نمیشنود جز محبت های این عشق و صدای کف زدن های دوستدارانمان ، نمیدانم چقدر از عمرمان باقی مانده اما خوب میدانم حتی لحظه ای از این خوشی عاشقانه را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد. میخندم ، شادم و عشق می پراکنم و دیگر هیچ.......
نمیشه من نیمه گمشده ی یکی دیگه رو پیدا کنم؟آخه با توجه به اخلاق گند خودم اون یکی نیمم هم نباید چیز جالبی باشه...
نیمه گمشده منی...