شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
کاش میشد با خیال تو شبی پرواز کردروبه روی صحن چشمت عقده ی دل بازکردپر گشود از بام لبخندت به اوج آرزویا که مثل یک کبوتر تا خدا پرواز،کرددرحریم سبز،چشمت آیه های شوق خواندیا در آغوش نجیبت عشق را آغاز کردپنجره وقتی دلش را با دلم می زد گرهدست های التماسم را پر ازاعجاز کردچشم هایم آب شد بر صورت یخ کرده امآب شد اما دلی را با دلم همراز. کردخوب بود اما نفهمیدم چرا چشمان توچشم بی سوی مرا هم لایق اعجاز کرداعظم کل...
تمام آرزوی پنجره« رسیدن » استحجت اله حبیبی...
ناگهان پنجره پر شد از شب...
و نگاهیپنجرهبارانشد..!...
تو بگوتا توچند پنجرهچند فریاد ؛مانده !...
تاصبح دم/کوکو می کند پنجره/مرغ باران نمی خوابد...
دنیای بی او نه چشم لازم دارد نه پنجره...
یه پنجره با یه قفس یه حنجره بی هم نفسسهم من از بودن تو یه خاطرس همین و بس...
از پیله در آمدیم،جهان همهپنجره بود!...
حزن، پنجره ای بخار گرفتهبین خویشتن و جهان است....
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را...
*خیال*از در بیرون می کندممیآیمپنجره باز بود...
پاییز / بارانو پنجره ای رو به رفتنتدیوانه اماگر عاقل بمانم...
به این پنجره سالهاست که چشم دوخته ام شایدیک پرده بیایی...
پرده هاجنگ در جبهه ی دیوار است!با ادامه ی حصر پنجره ها....
در که بسته می شدپنجره ها باز برای سقوطی آزاد...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...