پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خونه از گریه پُره، کوچه از مرگِ غزلتوی ویرونی باغ، نعش گُل بغل بغل...
لحظه ها آب می شوندهمچون رد پای توبر برفهای کوچه ی ما...
مخمل نازِشبی ، ملتهب و بارانیبا تو بی چتر در این کوچه دویدن دارد...
خرید ضایعات بهانه است، کوچه، کوچه شهر را می گردم، بلکه تو را پیدا کنم...
آشناست به بوی قدم هات کوچه...
هیچ بارانی رد پای خوبان را از کوچه های خاطرات نخواهد شست...
گنجشک/می خوانَد/گلوی پنجره /می شکوفد/سپیدی/جارو می کشد/کوچه ها را...
وقتی بیایکوچه چراغون میشه باز دوبارهبارون عشقم رو تنخسته تو میباره...
شست بارانهمه ی کوچه خیابان ها را...پس چرا مانده غمت بر دل بارانی من...؟...
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشستحال وقتی به لب پنجره میآیی نیست...