متن ادبی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ادبی
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺍﺑﺮﻫﺎ , ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ, ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻣﺎﻩ, ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻗﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮﻏﺮﻭﺭ, ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ
ﺑﯿﺪ ﻣﺠﻨﻮﻥ , ﮔﺮﯾﺰ ﻧﺴﯿﻢ ﺍﺯ ﺍﻟﺘﻬﺎﺏ ﺧﺎﮎ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ...
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺰﻝ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺮﻭﺩﻩ ﺍﻡ, ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﻭ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﻫﺎﯾﻢ
باور دارم اندوه های شبانه ام را که با تاریکی شب من را در اغوش گرفته.
و چه زیباست خفتن در آسمان بی ستاره وقتی که دست شب چشمانم را نوازش میکند از غربت و تنهایی خاطراتم در ذهنم مرور می شود .....
قدم میزنم از تنهایی در کوچه های...
شاید خوردن یک لیوان شربت آلبالو با یخ در تابستان لذت بخش باشد
یا لذت اولین برف زمستان
قند در دل آدم آب می کند
یا حتی شنیدن موسیقی آرام باعث شور در آدم شود
اما هیچ کدام
به اندازه ی نشستن کنار تو در نیمکت دونفره ی پارک
قلبم...
همه ما گمشده ایم آری گمشده هایی که سالها در سرزمین زمان در میان آلاله های باستانی به دنبال خود هستیم.براستی ما کیستیم؟؟
عطیه چک نژادیان
لاشه دلی اگر پیدا کردید
متعلق به من است...
بیارید برایش
مراسم ترحیم بگیریم...
-کتایون آتاکیشی زاده
مثل همه ی مرگ ها
روزی خواهد رسید که روحمان هم سراغمان را نخواهد گرفت...
اما ما لبخند بی جانمان را حفظ خواهیم کرد!
-کتایون آتاکیشی زاده
فانوس دریایی شده ای...
قبله ی نجات تمام غرق شدگان
به سمت توست!
- کتایون آتاکیشی زاده
در هاله های شیری رنگ ماه
به هنگام بارش ظلمات و سیاهی
سرزمینی را دیدم ...
فراتر از باورها
فراتر از اندیشه های مضاعف
تصورش در ذهن ناقص بشریت نمیگنجید
جایی که وهم را بدان راه نبود
بالاتر از خیال ...
من در دور دست ها.به وقت بامدادان
به روشنایی.سرزمینی...
مهربانی
تنها راه واقعی زیبایی انسان هاست
کمرنگی ام را پر رنگ کن!
بگذار باور کنم حجم نبودنم را در خیالت. اینکه چقدر به من فکر نمیکنی. من هم پر رنگی ات را کمرنگ خواهم کرد...
جملات در دلت تلنبار می شوند. از یک جایی به بعد لبریز میشوی و اشکهایت سرازیر میشوند. اشکها همان حرفهایی ست که نمیزنیم، همان هایی که در دل جا نشدند.
ملیکانقدی (پناه)
« من بهارم که جهان از نفسم خندان است! ^^ »
چه باک از باد، ریشه در خاک دارم..!
یک روز صبح
از خواب آینه ها بلند می شوی و می بینی؛
آسمان عجیب بوسیدنی شده!
دلت می خواهد با تمام آغوشت،
وسعت عطرآگینش را تصاحب کنی...
هر عابری را که ببینی،
شیرینی لبخند نگاهش،
به جان شوقت خواهد نشست!
می توانی ترنم تنفس درخت ها را بشنوی!
می...
ای آفتاب حسن
آتش تنهایی به جان و دام بلا گسترده ،درخت امید خشکیده و
بوته ی لبخند پژمرده،
چاه ظلمت بر راه و بنای ظلم بر پا ،باغ خاطره پرپر و چتر مکر وحیله بر سر ....
بیا تا با نفست باران رحمت ببارد و دانه ی شکر بروید...
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان،
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده ،
تنها به شمعی
قانع اند واندکی سکوت...
باید آدمی باشد
بیاید
کنارت بنشیند
شانه هایت را کمی بمالد
سرت را روی شانه اش بگذارد
استکانی چای به دستت بدهد
دستی بر سرت بکشد
و زیر گوشت ارام بخواند:
(( با هم از پسش بر می آییم ))
تا ادم فرو نریزد
از بین نرود
غرق نشود...
-...
می نوازد دستان عشق گیسوان پریشان دخترک صبح را
در طلوعی دیگر با نغمه چکاوک های عاشق ثانیه ثانیه، پر مهر
رقصان، میان زمین و زمان قصه شیرین و فرهادی دیگر در میان واژه ها جوانه می زند و مطلعی شیرین می شود
برای غزل عشق که با پرتوی جانبخش...
بیشعوری یعنی انجام هر گونه رفتار
و گفتاری که باعث آزردگی دیگران
شود
ای شکوفه ی لبخند، ای نجابت رویش تو کیستی که از نبودنت آسمان غمگین وزمین خشک وپاییز زودتر از همیشه از راه می رسد
امابا تو بهار طعم بهار نارنج دارد و جهان حریر چشمانت را بر سردر خود می آویزد ،با یادت گل ها قد می افرازند ودرختان خلعت...