بایک خال خالکوبی کرد خنده اش را روی دلم
اما بهار من تویی من ننگرم در دیگری!
با تو تنها یک خیابان همسفر بودم ولی با همان یک لحظه عمری بی قرارم کرده ای
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
راضی ام از تو پاییز دوست داشتنی من... می بوسم و می بویم برگهای زرد و قرمزت را نفس می کشم در هوایت بوی باران داری بوی خاک و برگ من بوی خدا می فهمم از تو
چه فرق می کند تو در کدام فصل بیایی بیا بهار می کنم جهان را !
ما را که * تو * منظوری خاطر نرود جایی...!
مرو که با تو هر چه هست می رود
هیچکی تورو قد خودم دوست نداره
یه عالمه دوست دارم دورت بگردم
دوست داشتنی تر از تو تو دنیا پیدا نکردم
بی تو میمیرم
تنها دارایی دلنشین منی
ای زیباترین گل هستی روزت مبارک
*عشق* یعنی وقتی نباشه با همه ی آدمای دنیا هم احساس تنهایی می کنی
تو چه دانی که چه ها کرد نگاهت با من
من انِ توام مرا به من باز مده
تو یه نفری ولی همه کس منی
من...از قیدت...نمی خواهم....رهایی...
عشق را هیچ پایانی نیست ! یار وقتی که تویی
پاییز را در کنار تو دوست دارم
دگر به دست نیاید چو من وفاداری
بهت قول میدم که فردا بیشتر از امروز عاشقت باشم
تو آن بلای قشنگی که آمدی بسرم