بنگر چه آتشی زِ تو بَر پاست در دلم...
آتش آغوش تو با بوسه روشن می شود...
بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم
آتش… به جان خورشید انداخت و رفت عشق
تمام امپراتوری ها از خون و آتش ساخته شده اند.
شرارههای اهریمنی نگاهت به آتش کشید جانم را
چهارشنبه سوری هر آتیشی که دیدی به یاد قلب منم باش آخه از دوریت بدجوری آتیش گرفته
عشق جان سوختن غم هایت در آتش چهارشنبه سوری آرزوی من است.چهارشنبه سوری مبارک
یک نفس خندید و آتش بر دلم دلدار زد با همان لبخند شیرینش مرا هم دار زد
رهگذر داشت به لب سیگاری، گفت: آتش داری؟ من اشاره به دلم کردم و گفتم: آری ...
شب طولانی یلدا همهاش آتش بود خوب سوزاند کسی را که دلش گیر کسیست
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشود آتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اند آتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند
من دختر پاییزم از نسل آذر از جنس آتش
درخت آزاد هم یک روز هیزم می شود. طوری بسوز داغ بگذاری روی آتش.
تا زمانی که آتشی بشتاب ! - شعلهور شو درونِ خاموشی
با من از دوزخ نگو عاشق کجا؟آتش کجا؟ نازنینم آنقدر ها هم خدا بیکار نیست
قطار رفت، و این ریل سالهاست.. پیراهن به آتش می کشد.
آرام آرام آتش به دلم زدی بنشین که خوش آمدی رویای من...
خاکسترم گفت آتش را می بخشم تبر را هرگز...
سوختم چه آتشی نگاه تو دارد
خرافات / دنیا را به آتش می کشد و فلسفه این آتش را خاموش می کند.
دیدم تو را و همچون شعله های آتش شعله ور شدم از ره به در شدم دیوانه تر شدم
بعد از تو هیچ عشقی آتش به خرمنش نیست