متن باران کریمی آرپناهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران کریمی آرپناهی
جاده ای که پیش روست، عطر نرگس ها را تا دورترین افق ها می پراکند...
زمین، با فرشی از شکوفه های سپید، نفس آسمان را در آغوش گرفته و پرنده ها، در این بهشت گمشده، ترانه ای جاودان می خوانند.
تنهایی، همسفر همیشگی ام، در این سکوت معطر، مرا به...
آرامش صورتی
بانو...
در هر نگاهی که آرامشِ صورتی ات را می ریزد،
رژ قرمز لب هایت رنگی از مهربانی است
که بی صدا تمام دنیا را لمس می کند.
تو، شاعری در دل زندگی،
که با حضورت، زمین زیباتر می شود.
باران کریمی آرپناهی
تاریخ انتشار ۱۷ دی ۱۴۰۳...
دیگر محال است دل به وعده هایی ببندم که چون سرابی در کویر، عطش را فریب دادند. سخنانت، در آغاز چون عطر گل های بهاری بود، اما با نخستین وزش باد، حقیقت تهی شان آشکار شد. تو، قصه گویی بودی که داستانت را نیمه کاره رها کردی و من، قهرمانی...
پاییز در حال رفتن است، اما خاطراتش در قلب هایمان می ماند. این صبح، دعا می کنم شادی مثل خورشید در تمام خانه های ایران بتابد، و زمستانی بیاید که برکتش در جان همه مان ریشه کند.
آرام بگیرید، این آخرین بوسه پاییز است... و چه زیباست که با عطر...
مسجدسلیمان، نگین گمشده در دل کوه های سر به فلک کشیده ی خوزستان، شهری که در هر گوشه اش، در هر نسیم و در هر ذره ی خاکش، قصه ای از عشق، شجاعت و ایستادگی جاریست. اینجا جاییست که مردان و زنانش با دستانی پینه بسته و دل هایی پر...
جمعه ها در دل من پژواک خالی از صدای گذشته اند. روزهایی که به تلافی هر ساعتشان، تنها سایه ای از غم به یادگار مانده. زمان بی رحم تر از همیشه می گذرد، بی آنکه هیچ چیز جز دلتنگی در دل بماند. سکوت، باری سنگین بر دوش خاطرات است، که...
در سکوت شب، صبر تنها همراهی ست که درد را می پوشاند. دل سردی ها مثل بارانی بی وقفه، در قلب می بارند، اما هر قطره ای که فرو می ریزد، از خودمان چیزی می گیرد. گاهی باید در دل تاریکی ایستاد، بدون اینکه بدانیم انتهای این راه کجاست، تنها...
پاییز، آخرین برگ ها در حال سقوط اند و قلبم همچنان درگیر رنگ های توست. می دانم که این وداعی موقتی است، اما این پایان تو همیشه در من می ماند. خداحافظ، ای فصلِ آرامش و طراوت، ای فصلی که هر گوشه اش با صدای خش خش برگ ها پر...
شب چله است، بلندترین شب سال، شبی که از دل تاریکی اش، نوری به وسعت تاریخ ایران زاده می شود. وطنی که با هر تاریکی، داستانی تازه از روشنایی می نویسد. وطنی که قلبش با شعرهای شهریار می تپد و صدای پای شعرهایش، تا انتهای زمستان هم گرم می ماند....
من، بارانم.
بارانی که گاهی نم نم است و گاهی طوفانی.
زندگی، خاک تشنه ایست زیر پایم،
و هر قطره ای که می ریزم، قصه ایست از اشتیاق یا درد.
گاهی می خواهم ببارم،
اما ابرها خسته اند.
گاهی می خواهم آرام بمانم،
اما زمین تشنه است.
من بارانم،
بی...
دست های مادرم، کتابی هستند که هیچ نویسنده ای توان نوشتن شان را ندارد. هر خطی که بر آن نقش بسته، قصه ای از رنج و صبوری است از روزهایی که خنده های مرا خریدند و شب هایی که بی صدا گریستند
این دست ها، روزگاری شادابی گلبرگ داشتند، اما...
چادر نماز مادرم، حصاری از نور در تاریکی جانم است،
آخرین سنگر آرامشی که می شناسم...
جایی که اشک هایم بی صدا می سوزند و به دامن دعاهایش فرو می ریزند.
دست های لرزانش به آسمان گره خورده، اما دلم دیگر ایمانی ندارد…
دل شکستگی ام را به بادها سپرده...
دستانت، دستی از مهربانی و عشق،
که در آن، دلِ من گم می شود و می یابد خود را.
هر بوسه ات، شعری است بی پایان،
که در آن، من و تو در هم می رقصیم و جهان می میرد.
تو همان یاری که در حضورش،
جانم زنده می ماند...
در دنیای امروز، هنوز هم داستان’های تلخی از ظلم و خشونت علیه زنان و دختران در گوشه’های مختلف جهان شنیده می’شود. این داستان’ها نشان می’دهند که برای تغییر بنیادین در جامعه، به اراده و تلاش جمعی نیاز داریم. حادثه دختر یاسوجی، که مورد آزار قرار گرفت و در برابر دوربین’ها...
به نام مردانی که صدایشان سکوت است و سکوتشان فریاد...
مردان سرزمین من، شما قصیده هایی هستید که هیچ شاعری نتوانسته است زیبایی تان را بسراید. شما قله هایی هستید که زیر بار زندگی خم شده اند، اما هرگز فرو نریخته اند. شما شب هایی هستید که ستارگانشان را به...
دل من در شب سرد، چون شمعی بی پناه می لرزد،
زخم های خاموش، در دل شب می سوزند و می گذرند.
چشم هایم در جستجوی نوری که گم شده،
خاموش و بی صدا، قصه ی درد را می سرایند.
قلبم در این سکوت، همچون پرنده ای بی پرواز،
بی...
اول، همه عاشق اند.
چشمانت را می بینند
و آسمان را در دلت نقاشی می کنند.
اصرار می ورزند،
که تو همان گمشده ای،
همان رؤیای جاودانه.
اما...
وقتی در حصارشان اسیر می شوی،
آسمان،
به رنگ خاکستری درمی آید.
شوقی که روزی در نگاهشان می درخشید،
جای خود را...
چشمانت،
دریاهایی بودند که طوفان های درد را در خود غرق می کردند،
در سکوتشان، تمام فریادهایمان دفن می شد.
دست هایت،
ریشه هایی بودند که در دل خاک، تمامی سنگینی دنیا را به دوش کشیدند،
تا من در آسمان های بی دغدغه پرواز کنم،
بی آنکه از درد های...
آخرهای پاییز است.
هوای سرد اهواز، از همیشه سنگین تر به نظر می رسد،
با طعمی از خاک و دود در دهان.
جیرجیرک ها در تاریکی شب، سکوت را به هم می زنند،
و قورباغه ها در برکه های کم نور، همچنان می خوانند.
یاد شب های یلدا، که کنار...
دل، حرمی ست مقدس،
خانه ای برای عشق های زلال، نه هر رهگذری که بی پرسش، در می کوبد.
برخی با دست های سرد و لبخندی گرم می آیند
نه برای ماندن،
که برای خاموش کردن چراغ هایی که در تو می درخشند.
قلبت را قلعه ای کن،
دیوارهایش را...
در هر تابش نگاهت گم می شوم
ای ماه، در آغوشِ تو آرام می شوم.
چون پرتوهای نورت در دل شب،
تمامِ دل تنگی هایم، در تو محو می شود.
در سکوتِ نگاهت، هزاران سخن،
تمامِ دنیای من، فقط تویی و من.
ای ماه، ای نورِ دل های بی قرار،...
جنازه ی عشقی را بر دستانم تشیع میکنم که بدون او خود جنازه ای بیش نیستم
ببار بر سر دلم آسمان، تا درد بی کسی ام تمام درد های عالم را محکوم به بی دردی کند
ببار و نترس زین پس غریبه ای خواهم بود که عشق برایش دروغی بیش...
جمعه ها دلگیرترین هوا سهم من می شود
هوایی میشم در هوایی که نبودنت قلبم را به بی هوا شدن محکوم می کند
این روزها جمعه ها باهم همدست شده اند که تار تار ببافند بختِ سیاه مرا در هفته هایی که با دلتنگیه جمعه هر کدام هفتاد سال بردوش...