برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
من و تو،
غروبگاهان
روی نیمکت پارک، میعادگاهمان بود.
درخت کنار نیمکت
که همیشه درد دل های ما را می شنید،
تنه اش خمیده است.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
صدایم کن!
تا بودن خودم را حس کنم.
صدایت می کنم،
تا از بودنت مطمئن شوم.
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
با داشتن پنج حرف،
صاحب هزاران شعر و داستان و رمان است.
باران!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
تا نبینمت،
عید فطر را تبریک نخواهم گفت!
چون که تو از من ناپیدایی...
دلیل اعلام عید،
رویت ماه است.
تو همیشه ماه منی...
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
آیا تا به حال دیده ای
که نیمه ای از درخت شاتوتی را
ایستاده بُبُرند و خشک نشود،
و همچون گذشته شاتوت بدهد؟!
آیا تا به حال دیده ای
یک بالِ پرنده ای را
در حال پرواز بکنند و
او تعادلش را از دست ندهد و
همچنان به پرواز ادامه...
هنوز هم از تاریکی می ترسم
ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!
هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم
ولی تو دیگر برای نقاشی های من،
مدل و الگو نمی شوی...
هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم
ولی تو دیگر آن عطر و...
سردت نیست؟!
دل نگران تو ام،
که مبادا گرسنه و تشنه باشی!
و هر دم از اوضاع و احوالت پرس وجو می کنم
فهمیدم که شروع به کشیدن سیگار کرده ای
و با هر نخی که می کشی
یاد آن جمله ای می افتم
که روی پاکت سیگار نوشته شده...
گاه گاه نگاهی به عکس های قدیمی مان می اندازم...
همچون آن پیرمردی که در جستجوی
عکس سیاه و سفیدش می گردد،
و نمی یابد.
من هم آن حس و حال را پیدا نمی کنم
که زمان گرفتن عکس هایمان داشتیم.
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
بعد از من، چه کسی برایت شعر خواهد گفت؟!
چه کسی خواب بر چشمانش نخواهد آمد،
وقتی دلت را می شکند؟!
چه کسی بعد جر و بحثمان،
با قسم به جان و نامت، از قهر کوتاه خواهد آمد؟!
بعد از من، چه کسی می فهمد قهر کردنت،
تنها از سر...
چقدر آرزو دارم که یک صبح،
یگانه عشقم،
بگویدم: صبحت بخیر همه کسم!
هرچند این آرزوی من
در قبال رویای چهار میلیون کُرد
که در آرزوی داشتن سرزمینی و
نقش بستن نام کردستان بر روی نقشه ها
هیچ ارزشی ندارد.
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
زیباترین آغوش، آغوش ما بود!
ولی افسوس که زندگی،
آن پیرمرد خرفتی شد
که کنترل تلویزیون را از بچه هایش می ستاند
و شبکه را از موسیقی خوش آوا
به شبکه خبر پر از مرگ و نیستی می انداخت.
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
فالگیرها دروغ می گویند!
همیشه در زمان گرفتن فالم،
به اسم تو هیچ اشاره ای نمی کنند!
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
از خدا خواهم خواست،
زنی را به زندگی ات وارد کند
که زن بودن مرا فراموش کنی!
برو، بی آنکه به گذشته بنگری
من در فراقت، دعایت خواهم کرد
تا خدا حیاتت را برقرار کرده
در عشق تو همه روز، چشم بگشاید
هیچ اهمیت نده که من،
چگونه در آتش...
نرو و تنهایم مگذار!
خودت را در سطر سطر شعرهایم پنهان کن!
تا که تنهایی اتاقم، روحم را تسخیر نکند.
تو بروی، من برای که شعر بخوانم؟!
تو بروی، در پیشگاه آیینه، خودم را برای که بیارایم؟!
نرو! تا زخم فراقمان تازه نشود.
خودت را میان تار به تار موهایم...
چون به خانه ام آمدی،
بشکن، هر چه را که ناراحتت کرد!
غیر از دل من...
شعر: سارا پشتیوان
ترجمه: زانا کوردستانی
[ترانه ی حلبچه]
حلبچه را تنها مگذارید!
امشب باد جنوب او را در خواهد نوردید!
مه و غبار او را می پوشاند،
مهتاب به پروازش در خواهد آورد،
گلویش را به طلوع آفتاب خیس کنید،
زخم هایس را با نسترن های کوهی مرهم نهید،
با آوازی قدیمی،
یا سرسبزی جنگل،...
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه می شود؟
در وجود من برای ابد مانده ای و
اما عمرت چون گل و پروانه بود!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
چگونه نبودنت را تحمل کنم؟!
وقتی که تمام زندگی
یک سره چشم انتظار آمدنت بودم.
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
مهربانی کی چنین است؟!
با خودت همه چیز را بردی،
الا من...
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
دیروز التماس می کردم که تنهایم بگذاری،
امروز خدا خدا می کنم که برگردی...
در این میانه،
کاش تو می دیدی:
چه زجرناک، دارم پیر می شوم!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
تمام خاطراتم لبالب از درد و گسستن است،
با خودم می اندیشم:
شاید من دره ای همیشه گرفتار در زیر مه باشم!...
برای رهایی ام،
نترس و غربتم را پایان ده و
در لحظات این روزگاران،
خودت را نمایان کن!
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی