زمستان سرد رفت و بهار اومده چادر به کمرش بسته چون موقع کار اومده اون که پاهاش در گل هست و تو دستاش جوانه برنج هست اونو از دور میشناسم اون مادر منه.
چه بهاری به دلم ریخته این پاییزت
یک طرف ماسک/آن طرف روسری/بهار را نمی توان دید اندکی
با یک گل بهار نمیشود درست با خنده های تو اما بهار امدنی ست... .
در حوالی کوچه های پاییز بوی اردیبهشت می آید !، نمی دانم بهار آمده یا تو راهت را گم کرده ای؟
این روزها همه در شهر می گویند بهار نزدیک است.. دروغ می گویند! تو کجا،نزدیک منی؟
امسال بهار بی تو یعنی پاییز تقویم به گور پدرش می خندد
مثل بهار باش که حتی سرسخت ترین درخت ها هم در هوای تو چاره ای به جز سبز شدن نداشته باشند
سفره هفت سینم را می چینم تا بهار را در اردی بهشت تحویل بگیرم... آغاز سال جدید من از اردی بهشت است... اردی بهشتی که نه مانند فروردین زمستانی است و نه مانند خرداد تابستانی... ماهی ست خالص و خاص در قلب بهار بدون هیچ گرایشی... و این است اعتدالی...
حوالی اردیبهشت بوی بهشت می آید عطرشکوفه ها و خاک باران خورده هوش از سر رهگذران شهر پرانده... بهار شوخی بردار نیست همه را عاشق می کند...
هنوز منتظرم با بهار برگردی اگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم...
- لبخندت نهایتِ بهارِ من است لبخند بزن بگذار بهار با لبخندت شکوفا شود...
فروردین را همه دوست دارند برای عیدی که در دل دارد یا بهاری که با خودش به خانه آورده است. شاید هم برای فرزندانش که حال خوب دلشان حال جهان را خوب می کند.
آدمی نیست که عاشق نشود فصل بهار وای از آن سال که بی یار بهارش برسد
بهار فصل قشنگی ست، بی تو اما نه
غصه نخور رفیقِ دلتنگ و خسته ی من،این بهار قرار نیست همواره فصلِ رفتن و تنهایی و بغض باشد؛ شاید گمشده ی تو، شاید این بهار بوی گیسوانت، فرهادی را مجنون کند؛ شاید این بهار چهارچوبِ بازوانت، شیرینی را لیلی کند! آن وقت جان می دهد قدم زدن زیرِ باران...
بهار به خودی خود یک فصل است چیزی برای گفتن ندارد جز یک خروار شکوفه اما تو که آمدی بهار من، بهار شد زاد روزت خجسته بهترینم
ای کاش دوباره شهر پر شور شود ای کاش دوباره خانه پر نور شود ای کاش خدا دوباره لطفی بکند تا استرس از بهارمان دور شود ...
صدایت که میکنم همین که جانم بگویی در دلم بهار می شود...
من و بهار تا تو فرصت همیم صد سال به این سال ها
هر چند درخت های سبزند بویی ز بهار ما ندارد
بهاربساطش راگسترانده درختان مشتری پروپاقرصش شکوفه می خرند
کجای شبانه هات چنین خلوت _مگر که در خواب_ باران هات لذت بی چتر بی کلاه...! کجای از تو مرا کشت رَشارَش ای همه وارَش! نه می رَسم به بهارانی که در تو؟... بگو! از بنفشه بگو! سرفه اش حالش؟ همیشه بهار که قهرِ باغچه کرد آیا رَسید به آب...
سیزده آمد و در رفت ولی نیست بهار/همه در کلبه نشستیم و جهان در بدر است