قاب این پاییز سهم من از نبودنش
کجای جهان رفته ای؟ باز نمی گردی/ می دانم...
سخت نیست. بعد از تو هیچ چیز سخت نیست
در دلم اندوه هزار جنگل بی برگ پاییزیست
تو از فصل پاییز زیبا تری من از فصل پاییز تنهاترم
بگو به خواب که امشب میا به دیده ی من جزیره ای که مکان تو بود آب گرفت
عاقبت عشق به یک خاطره می پیوندد
کجا زندگیمی تو که من می گردم و نیستی...
با آن که رفته ای و مرا برده ای ز یاد میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
من اول روز دانستم که این عهد که با من میکنی محکم نباشد
عاشقت بودم ولی ناجور سوزاندی مرا نقره داغش میکنم دل را اگر یادت کند
حرمت ها که شکسته شد مسیح هم که باشی نمی توانی دل شکسته را احیا کنی...
و هنگامی که تو را... درون خویش کشتم نمیدانستم... که خود کشی کرده ام.
میروی از پیش چشم اما ز خاطر هیچوقت...!
خزان شدو و نیامدی...
می رسد روزی که دیگر در کنارت نیستم بی قرارم می شوی من بی قرارت نیستم
دو تا عاشق زیر بارون یکیشون خیس یکیشون نیس...
می دونم... واسه من دیگه توی *قلب* تو جا نیست
چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن در جاده ای که در آن هیچ بادی نمی زود
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند...
کاش به جای دلم گلویم تنگ می شد/ هوا نمی رسیدو خلاص...
سکوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند
خواب چشمهایت رامیبینم اشکم دربیداری میریزد
چه کسی حرف مرا / درد مرا باور کرد؟ تو ...بیا با من باش