چنان مردم از بعد دل کندنت که روح من از خیر این تن گذشت
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
خنده هات مستم میکنه
بهشت را دوبار دیدم یک بار در چشمانت یک بار در لبخندت
مرا زیستن بی تو، نامی ندارد مگر مرگ من زندگی نام گیرد
آرام بگویم دوستت دارم تو بلند بلند مرا در آغوش می کشی ؟
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد
آه...... که در فراق او هر قدمی است آتشی .........
کاش هر وقت بهش فکر میکردی براش نوتیف میرفت باورش میشد چقد تو فکرشی!
زیر باران دلم آب می رود تنگ تر می شود
ختم به خیر نمی شوم وقتی هیچ راهی به *تو* ختم نمی شود!
در من جا مانده ای برگرد! دیگر به جایی نمی رسی!
درد بی درمان یعنی تو رفته ای در مه من هنوز از تو لبریزم
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
شبیه بغض نوزادی که ساعت هاست می گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی فهمد
تو مجو از این دل من ...دیوانه تری...
همه از کنارم گذشتند به جز *تو* که از درونم گذشتی...
دق میده نبودش
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
هیچ کس برام *تو* نمیشه...
جانم به جان تو بسته است بگو جانم!
زمان چه می داند یک ساعت بی تو یعنی چقدر!
فکرت نمی گذارد که به تو فکر کنم!
آنقدر خوب و عزیزی که به هنگام وداع، حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم.