جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
تو چه هستی،که جز در تو آرام نمی گیرم؟...
لِیلیِ آن عِشق میشَوم,که مَجنونَش تُ باشی ......
ز معشوقان نگه کاری تر از حرف دلاویز است...
عاشقان کشتگان معشوقندهر که زنده ست در خطر باشد...
واسه احساس من ارزشی قائل نیستی ساده تربخوام بگم عزیزم عاشق نیستی...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
واسه کسی که عاشقه مرگه پایان رابطه خاطره اونومیکشه خاطره مثل قاتله عاشق نمیتونه عشق واحساسش سرکوب کنه حال خرابش تنهامعشوق میتونه خوب کنه...
حواشی را بیخیال!حال خنده هایت چطور است؟...
نیمی از زندگی ست معشوقی که بوسیدن را خوب بلد باشد.️️️...
وای از آن روزتو عاشق شوی و من معشوقپدری از تو درآرمکه خدا میداند......
هر که مشغول به معشوقِ در آغوشش و منبه بغل کردنِ زانوی غمت مشغولم...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
تا که از جانب معشوق نباشد کششیکوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...
چاره معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟...
در آغوش می کشدرویای صلح را زنی کهمعشوقش عازم جنگ است...
خوشا بَر مَنکه مَعشوقَم تو باشی... | |...
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غمآری برسم گر ز غمت زنده بمانم...
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شومو پریشان کندم موی بهم ریخته ات...
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!...
دوسش داری ؟پس یادت باشهفقط دوست داشتن کافی نیستعشق مراقبت می خواد…...
دیگه هیچوقت هیچکس اونجوری که اون رفته بود تو عمق روح و زندگی من تکرار نمیشه!...
سهمِ من از تو صدایی است که نه میشود بوسید نه در آغوش گرفت!...
حکایت بارانی بیقرار است اینگونه که من دوستت دارم .........
بعضیا عشقشون مثل بارونِ بهاری میمونه شدید هست ولی زمانش کوتاهه...!...
خلوتپرست گوشهٔ حیرانیِ خودیمیعنی نگاهِ دیدهٔ قربانی خودیم...
نَگردم گِرد معشوقی که گِرد دل نمی گردد!...
اگر فرو بنشیند ز خون من عطشیچه جای واهمه تیغ از شما ورید از من!...
در ماندهام به دردِ دلِ بی علاجِ خویش......
این شهر مرا با تو نمى خواست عزیز......
بغل کن مراچنان تنگ که هیچکس نفهمدزخم....روی تن من بود٬یاتو...
️️️️️️دوریِ راه به نزدیکیِ دل چاره شود......
کیستی که مناین گونه به جددر دیار رویاهای خویشبا تو درنگ می کنم …......
معشوق من شعر استو هر شعر وقتی نوشته میشود یک وصال است ....