چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
اسم اش را هر چه دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من دیوانه توام•••️️️...
نگو که شب شده راحت بخواب، راحت نیست!که بی تو این دلِ تنگ و خراب راحت نیست...
یا خانه تنگ تر شدهیا من در خودم جا نمی شومنفس رفته است نمی آید!...
غم آخر بودرفتنت...
مرا رها کردی و رفتیبرای من درد و رنج دادیباز هم من دوستت دارممن باید چکار کنمسوختماوه خدای منمردماوه خدای من......
️تارس : قانون سوم نیوتون میگه برای اینکه بخوای به چیزی برسی باید از یه چیزی دل بکنی...
این پاییزتو را کم دارد برای قدم زدنوگرنه من آدم خانه نشینی نیستم......
بی منتو هر جا که هستیدلت شاد امشب .....
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توستوین جان بر لب آمده در انتظار توست...
دلم روشن استروزهای انتظار و دلتنگی به زودی سر خواهد آمد و چشمان زیبایت از محاصره ی ابرهای تیره رها و دوباره درخشش آن گرما بخش زندگی ما خواهد شد. به این امید روزهای اندوهبار حبس را در این چهار دیواری می گذرانم.آنچه که تحمل روزهای طاقت فرسا و شب های بی قراری زندان را کمی برایم سهل می کند تنها عشق تو و شوق با هم بودن است.. می خواهم همچنان صبورانه بر عهد خود بمانی و فرصت جبران را از من دریغ نکنی.عاشقانه دوستت دارم...
تمام آرزویم استسرودن غزل ز تو و شرح دلتنگی ام...!...
سهم من از یک یاد هر شش ساعتیک فنجان دلتنگی تلخ است...!...
تا که رفتی از کنارم ناگهان باران گرفت ابر هم گویا توان این جدایی را نداشت......
باران گرفته است کنارِ نبودنتباران گرفته است همان جا که نیستیتکرار میکنم که کمی بیشتر بمانتکرار میکنی که نباید بایستی...
پاییز پشتِ خنده ی مان داد میکشددستِ مرا خیالِ تو در باد میکشددر من...کسی شبیه تو فریاد میکشدحالا کجای شهر و در آغوش کیستی...
انتظار را باید از مادر شهید گمنام پرسید!ما چه میفهمیم معنی دلتنگی را . . ....
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی...
باران پچ پچ ملایمش رابه گوش زمین می زندشیشه زنجموره ی باران به ضرب قطرهو من پنجه در پنجه ی چناربرای ریخته شدنمبه من بگوبا این همه پاییز که از تهرانم کنده شدهچه کنموقتی که نیستی میرزای من...
میان این همه هستآنکه باید نیست...
آنقَدَر دیر آمدی تا عاقبت پاییز شدکاسه ی صبرم از این دیر آمدن لبریز شد تیر دیوانه شد ، مرداد هم از شهر رفتاز غمت ، شهریور بیچاره حلق آویز شد...
ڪاش پیشت بودم پرڪاربردترین جملہ، تو عاشقانہ های این مملڪتہ ... !️️️...
از خودم برایت بگویم؟از خانه، از خیابان،شهر، صدای پایِ ما، شب؟از کجا برایت بگویمعشق من!جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟...
بی تو جهانم خالیست...
وقتی تو اینجا نیستی پاییز جایش خالی استهمچون درخت کاج پیر از سبز بودن خسته ام...!...
این غم انگیز ترین حادثه ی پاییز استجمعه ونم نم باران وخیابان...بی تو...
هوای آمدنت دیشبم به سر میزدنیامدی که ببینی دلم چه پر میزد...
کاش تو اینجا بودى و منو اونقدر لاى دستات فشار میدادى که غم ازم بچکه️️️...
پنجشنبه ها و جاهای خالی... به پنج شنبه که می رسیم... جای خالی ها ... خودشان یکی یکی ردیف می شوند... یکی دیگر نمی آید یکی از دور پیداست یکی در قاب عکس...و یکی هم هست اما انگار نیست!...
برگ به برگهدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت......
در نبودت چیست کار من به جز گریان شدن...
تو بخند همین برایم کافیستگور پدر تمام دلتنگی ها...
بی خبرم از تو و من تاب ندارم... بعد تو خود را به که باید بسپارماز دل من کم نشده مهر تو ماهم دلبر من غیر تو دل یار نخواهممستو خراب عطر گیسوی توام عاشق تاب و گره موی توامرفتی و یک روز دلم بند نشد بعد تو این بغضکه لبخند نشد......
ویرانم مگر نمی بینیصدایم بم است!...
دلتنگی یعنی،ایستادن کنار پنجره،زل زدن به کوچه ای خالی...وفکر کردن به اتفاقی که،هیچ وقت رخ نخواهد داد.....
به تنگ آمد دلشترکید...... انار...
امشب باران چشمانم بند نمی آیدبه عادت گذشته منتظر نوازش توست،نمی داند دیگر نه تو هستینه نوازش دستانت...️️️...
نیمکت/بو می کشد/تنهایی را/پارک/خیس شده است...
.سلام برنده زندگی من...در واقع سلام همه کسم...بیست و یکمین ماه از داشتنت وسطِ قلبم میگذرد.میدانم نباید منتظرت باشم اما زنی که عاشق است، دیوانه ست...و تو میدانی این انتظارِ دیوانه کننده، برایِ چیست...برایِ دستانت که فقط یکبارِ دیگر دستانم را بگیرد، رویِ قلبت بگذارد تا بدانم هنوز برایِ من میزند.راستی، خودت قولِ ماندن تا ابد را داده بودی، حالا اصلا من بدترین آدمِ رویِ زمین، تو چطور دلتنگم نمیشوی؟درد دارد، دلتنگی را میگویم...آد...
آقای قاضی دلتنگی مثل نَشتی گازه...نه صدایی داره نه بویی و نه هیچ رنگی،امّا آروم آروم میکُشتت.......
شش فروردین استجیبهایم را میگردم خوبباز کمبود بهار است اینجاشش جهت، قحطی توست....
کلماتی بفرستکه خلاصم کند از دلتنگیکه منوّر بزند در روحم...مین خنثی شده راهیچ امیدی به عوض کردن این منظره نیست...
نخ بارانبه سرانگشت تداعی تو وصل استیاد میآورمتابر میآوریام....
داری گریه میکنی ؟+نه . حساسیت دارم به چی؟+به نبودنش...
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود....
فرقی نداردروزهای تابستانیا شب های زمستانبی توهمه چیز طولانیست...
همیشه سعی کردمدرد دوریت رابا خیابان ها در میانبگذارمقدم بزنمحتی شده ساعت هاتا نبودنت را به خانه نبرماما هر بار برگشتمباران را دیدمکه از هر گوشه خانهبند نمی آمد...
لطفی ندارد هفت سین ها بی سلامَ ت...وقتی نباشی عیدها هم بی بهارند......
اسم اش را هر چھ دوست داری بگذارعشقدلتنگیاما من دیوانه توام•••️️️...
گاهی خوابت را میبینم ؛ بی صدا ، بی تصویر !مثل ماهی در آبهای تاریک که لب میزند و معلوم نیست حبابها کلمهاند یا بوسههایی از سر دلتنگی ......
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآاشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ...