متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
نمی دانم چه به روزگارمان آمده است!!!
دیگر دلی نمی ریزد چشمی به انتظار نمی نشیند و در آسمان شب، دستی ستاره ای نمی چیند! انگار کسی عاشق شدن را بلد نیست، شاید هم تاریخ مصرفش گذشته باشد، چه دوره ی پر زرق و برقِ بی ربطی! خوش به حال...
یک سال گذشت
یک سال
بین کتاب های انقلاب نفس کشیدم
تو کوچه پس کوچه های ولیعصر رویا بافتم
از کوه ها بالا رفتم
تو سرازیری دشت ها دویدم
زمین خوردم
اشک ریختم
و پاشدم
یک سال زندگی کردم
یک سال پر زندگی کردم
یعنی اگه دنیا ثانیه های معینی...
گاهی وقتا آدما دلشون رفتن میخواد...
یه جاده بی انتها.. .
نه برای رسیدن به مقصد خاصی ...
فقط برای دور شدن ...
دور شدن از مبدأ درد...
دور شدن از آدمهایی که غرق شدن تو دنیای کوچیک و تاریک خودشون ...
گاهی وقتها باید روح خستتو برداری و بدون...
ساعت های زیادی بین جمع بودم و میخندیدم
اما آخر شب وقتی که میخاستم بخابم یک ساعت احتیاج داشتم که تنها باشم
به همه آرزوهایی که تو سرم بود فکر کنم
به آخرین جر و بحثی که داشتم
به غصه ای که تو دلم مونده بود
به حرفایی که نمی...
چیزهای زیادی یادگرفتم
بی دلیل اشک نریزم
قوی تر باشم چشمانم را در برابرحرف دیگران ببندم
گوشه ی دنج تنهاییم برای خودم است
فهمیدم هرچقدصدای غمگین بشنوم دیگر ناراحت نمیشوم
یادگرفتم ازهرچیزی درس بگیرم
هیچوقت خودم رادرزندگی نبازم
همه ی این هارا باسلول های خسته ی تنم یادگرفتم
نویسنده مائده...
آدما کی انقد بی رحم شدن انگاری دنیای خوبی ها و دوست داشتنا ودوست داشته شدنا تموم شده هرکی میرسه ضربه میزنه ومیره و تومیشی مقصر همه ی اینا بدون هیچ دلیل ومدرکی اون شخص میتونه رفیق خانواده عشق ویا هرکس دیگه ای باشه تومیمونی وحسرت میشی یه ادم سنگدل...
زندگی بالا وپایین زیاد دارد آنقدر که گاهی ممکن است باعث سرگیجه شود مثل خاطره ای که یواشکی ازذهن عبور میکند که گاهی باعث خنده یاباران چشم هایمان میشود آری زندگی همچون چرخ وفلکی درحال گردش ومرور است
نویسنده:مائده حق ویردی
دیدی هی میگن امیدداشته باش درست میشه؟
پس کوچرانشد؟
کجاست ک ما نمیبینیمش؟
چراواسه همه درست میشه به ماکه میرسه میگن تموم شده؟
چرا واسه ما عیبه اما برای بقیه نه؟
بابا ازبس دادزدیم گلومون پاره شد چقدخون ودل بخوریم بخاطرش هان؟
بسه تموم کنید امیدای الکیتونو؟
تواوج جوونی شدیم...
بدی را نمیتوان با هیچ پاک کنی از قلب پاک کنی …..
واقعا ترس دارد دلی که شکسته است …
خودش که هیچ اما آه او زمینت میزند…
یادمان باشد زنگ بعد حساب داریم …
من زاده ی بهارم!
همان که با گلها آغشته است
همان که دستهایش نویدِ زندگی
آرامش بخشِ نگاه های حزن آلوده است
رعنا ابراهیمی فرد
خدا را شکر ...
همینکه در سلامتی به سر میبرم، خدا را شکر
همینکه عزیزانم کنارم هستن
همینکه هر صبح چشمانم به روشنایی باز میشود و روز جدیدی را شروع میکنم
همینکه میدانم با تلاش و صبر مشکلاتم حل میشود
همینکه محتاج دیگران نیستم
همینکه خدا سختی ها صدایم را...
زمان می گذرد ،شب ها روز می شوند …
خاطره ها به یادت می آیند باز زخم قدیمی ات شروع به سوزش میکند …
بعضی زخم ها شاید خوب شوند، ولی جای زخم تا ابد ،در قلب می ماند …
نویسنده:المیراپناهی درین کبود.
دور تا دور دنیای کوچیک و مه گرفته ی من یه آسمونه بزرگه که تمام آرزوها و رویاهامو از بچگی تا الان تو آغوش پر از ستارش جا گذاشتم...
هر وقت دلم میگیره آسمون یکجوری خودشو به قلب مچاله من نزدیک می کنه که میتونم با دستای پر از خالیم...
بغضم میگیره وقتی قلبمو میشکنی و بعدش کلی با حرفات نوازشم میکنی کلی لوسم میکنی!! همون لحظه دلم میخواد گریه کنم!! نمیدونم چرا! گویا اون لحظه یه چیزی منو از تو فشار میده... قفسه ی سینم میشه مرکز درد!!
و اما اشک شوق...
سرد شدنت... نقطه ضعفه منه!!
گویا در دلم قیامت میشود!!؟
سرد میشود این جسم شعله ورم....
قط میشود، ضربان قلبم ،که با وجود تو اینقدر تند تند میزد!!
جاری میشود، چشمانم بی اختیار!!
نتوان فهمیدچه میشودانتهای این راه
درذهن نگنجد بس که این راه دشوار است
زمان کنارزند همه پرده هارا
چه باک هردل در چه حال است
به نوازش کشد باد گیسوانت را
گره ای می اندازد که آدم از آن دلگیراست
کس نخوانده دست این استاد را
باخته آنکس که فکرکندبرترازاستاداست...
حال دلت که خوب باشد
همه دنیا به نظرت زیباست
حال دلت که خوب باشد
حتی میشوی همبازی بچه ها
و چقدر لذت دارد
که آدم حال دلش خوب باشد
حال دلتان همیشه خوب…
بعضی وقتا از آدمای نمک نشناس زخم هایی می خوری که باور نمی کنی این زخم واسه همچین دردیه. یاد کارایی که واسه این آدما کردی هر روز تو دو شکسته تر می کنه به نظرم واسه اینکه واست تجربه بشه باید رو همچین دردهایی به جای نمک اسید بپاشی...
از تمام دنیا یک زن بودن کافی ست
تا خود را ...
در انتهای خود کشی های روزانه نبیند
یک زن بودن کافی ست
تا خود ، شعر جداگانه ای باشد از نیاز
نیازمند فنجان ، فنجان حرف خوش
نیازمند یک سبد آرامش ...
تا ببافد موهایش را
نیازمند یک...
خیلی ها می خواهند...
با کفش هایی که پوشیده ای راه بروند
می خواهند در صندلی که نشسته ای
بنشینند
در جاده ای که قدم می زنی...
قدم بزنند
می خواهند لبخند روی لبانت نباشد
بشکنی در خود ، گردابی درست کنی
با اشک هایت
می خواهند تو را با...
کاش میدانستم در کدامین خاک قدم میگزاری تا آن خاک را سرمه کرده و به چشمانم بمالم …..
کاش میدانستم در کدامین هوا نفس میکشی تا همچون پرنده به سویت پرواز کنم….
کاش میدانستم به فکر کدامین خاطره هستی تا آن خاطره را برای خود یادآوری کنم….
کاش میدانستم قلبت...