متن دلنوشته
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلنوشته
تا به شب عادت کردیم صبح شد...
صبح را زیاد نمی شناختیم...
تا صبح آمد دلبری کند و با لطافتی نوازشمان کند.
نفهمیدیم چه شد که دیگر صبح نبود...
عمر صبح کوتاه بود...
عمر هر چیز نوازشگری کوتاه است...
ظهر آمد که بگوید عاشقمان هست و چقدر پایمان وای می...
بارون شدیدی میبارید...دستم قفل دستش بود،فشاری داد و گفت؛تندتر بیا خیس شدی...سرمامیخوریا...اونوقت من حال و حوصله مریض داری ندارم..از حرفی ک زد خندش گرفت..قدمامو آهسته تر کردم و با جدیت گفتم؛احتیاج ب پرستاری ندارم،لازمم نیس نگرانم باشی،خودتم میتونی تند تر بری تا سرما نخوری،لبخندی زدو گفت؛وا کن گره ابروهاتو دختر،چقد...
مث بید ب خودش میلرزید،چندباری تکونش دادم اما جز اینکه کلمات نامفهومی رو تکرار کنع و بلرزع حرکتی نکرد،عاروم صداش زدم...ضربه ای ب صورتش زدم و سعی کردم بیدارش کنم،،،وحشت زده چشاشو وا کرد ونشست...نفس نفس میزد،لیوان آب رو جلو لباش گرفتم و عاروم گفتم؛نترس چیزی نیس فقط خواب دیدی،یکم...
هر روز صدایت مَرا متوقف می کند
من را از دنیا بیرون میکشد
و در عالم خیال پَرسه میزنم
تو در زیبا ترین حالت روبه روی من هستی
نزدیک میشوم اما، تو صد قاصدک می شوی
و ...
من می مانم و آغوش تنهایی...
قرار نیست دیگران از قلبم خبر داشته باشند، آنها می توانند فقط ظاهرم را ببینند بدون اینکه بدانند چه باران دلگیری آسمان قلبم را ابری کرده
گاهی یه سری مراسما
یاد آور اتفاقات تلخی هستن
گاهی نبودنا رو به رخ می کشن
گاهی هم بودنای پوشالی را
دیوانه بودن را دوست داشت
همیشه می خواست کمتر کسی به کارش کار داشته باشد...
از دنیای اطرافش بدش می آمد، گاهی حتی نمی خواست صدایی بشنود.
می گفت اگر کسی مثل من دیوانه باشد
دیگر دردسر های مختلف دارد.
کسی حاضر نیست نزدیکش شود.
دوست داشتنم
هنوز بوی باران و کاهگلی را میدهد
بوی مداد جوییده شده ی کودکی ام...
بوی گلبرگ ها ی گل محمدی لای قرآن،
من تورا اندازه ی انگشتان دستانم دوست دارم نه بیشتر و نه کمتر...
دوست واقعی اون نیست که جدا نشدنی باشیم.دوست واقعی اونیه که اگر پیش هم نبودیم،چیزی عوض نشه.....
ولی باید یکی تو زندگیت باشه که وقتی بهش گفتی خوبم،
بهت برگرده بگه من که میشناسمت میدونم نیستی، بگو چته...!!!