اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من می داند و من دانم و دل داند و من...!
فریاد که من از همه دیدارِ تو را مشتاقترم وز همه محروم ترم
از حسرت دیدار همین قدر بدان که همرنگ شده بخت من و موی سپاهت ... . .
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من ️️️
دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمانه زندان من است!
از دیدن رویت دلِ آیینه فرو ریخت هر شیشهدلی طاقت دیدار ندارد
هر که جز من بود از دیدارمان مأیوس بود همتم را رود اگر مى داشت اقیانوس بود
دیدار من با تو اگه حتی تو خوابم باشه خوبه اما اگه باید صبح از این خواب خوش پاشم نمیخوام
شب مهتاب همان به که ز اندوه بمیری تو که با ماه رخی وعده ی دیدار نداری...!
به دیدارم نمیآیی چرا؟دلتنگ دیدارم همین بود اینکه میگفتی وفادارم وفادارم؟
فقط خدا می دونه؛ شبایی که خوابتو می بینم، صبح هاش با چه حالی از خونه بیرون می زنم... خدا می دونه که حالِ دلم چقدر خوبه... آسمون اون روز آبی تره، پرنده ها قشنگ تر می خونن و من چقدر زیباترم... تویِ خواب هایِ من، من و تو همیشه...
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
دیر گاهی است که اُفتادهام از خویش به دور ! شاید این عید ، به دیدارِ خودم هم بروم ...!
گر بدانی چقدر تشنه ی دیدار توام خواهی آمد عرق آلوده به دیدار مرا
خانه ای میسازیم در بلندای بهار بر درخت احساس روی گلبرگ گل نسترنی که ازآن عشق خدا میروید از احساس گل سرخ مدد میگیریم. و دل کوچکمان خشنود ز دیدار شما میگردد.
به دیدار (تو )می آیم برایم بوسه ای دم کن!
آخر چه کند با دل من علم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم
در دلم حسرت دیدار تو را کاشته ام
آخر از حسرت دیدار تو من میمیرم
دلتنگم و دیدار تو درمان منست .......
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق در روز تیرباران باید که سر نخارد