متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
خورشید بتاب ، پرتو ات بس زیباست
ای غنچه بخند، خنده ات چون رویاست
ای صبح بیا ! که باز با آمدنت
بر طَرفِ چمن ، رقص بنفشه برپاست
بادصبا
صدایِ تو برا ی من مانند
آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های
خیابانِ بالا ی خانه مان بود
که من را از شیرینی خواب
اول صبح بی خیال می کرد...
اِی بر طلوع صبح چشمانت سلام
ارس آرامی
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم
آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،
گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛
به جانم می خرم!
شیما رحمانی
صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید
از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید
می دهد باز نوید
هور از راه رسید
باید از خواب پرید؛
خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! شیمارحمانی
نمیدونم خاطرات خیلی عجیبه یا نم بارون یا صبح زودی که نسیم خنک بیاد !
تو همچین هوایی من یه مسافرم
یه دانشجو که صبح زود راه افتاده سمت رشت و از پنجره به درختا و دریا نگاه می کنه و در حالی که از پنجره باد خنک میاد به...
❤️❤️❤️
صبح آمده
تا از نفست
وام بگیرم...
وحدت حضرت زاده
هر صبح
با صدای پای آفتاب
و با عطر نفس هایت
بر می خیزم
و چه روز عاشقانه ای است
وقتی که با ترانه ی
دوست داشتنم می رقصی
و من گل عشق را
از لب های تو می چینم
مجید رفیع زاد
خورشید دمیده است به صحرا و به گلزار
پیراهن گلدار به تن کرده چمنزار
بیدار شده غنچه ی زیبای اقاقی
برخیز که صبح است تو ای حضرت دلدار
بادصبا
لبخند بزن ، آمده صبحی دلخواه
لبریز غزل گشته ، چه زیباست پگاه
رقصان شده بر شاخه ی گل پروانه
خورشید جهان، بوسه زده بر رخ ماه
بادصبا
تا غنچه بخندد و پر از ناز شود
تا صبح جهان دوباره آغاز شود
ای عشق بیا هلهله انداز به جان
تا گلشنِ دل از تو پر آواز شود
-بادصبا
جهانم شد به لبخند تو زیبا
نگاهت کرده دل را مست و شیدا
دل انگیزاست صبحم با تو ای گل
که از عشق تو روزم همچو رویا
بادصبا
لبخندِ تو را همیشه جانا عشق است
صبح آمده آن خنده ی زیبا عشق است
رخسار تو برده آبروی مهتاب
مهتابی و آن قامتِ رعنا عشق است
بادصبا
چند ضلعیست؟
غروربلندت
که رسیده به نور،
به بلندترین شاخه
که از تجسم دست هات یاس می ریزد.
ای سماجت صبح!
که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرند
به سمت زیبایی.
واژه از تنت بیرون بکش!
وارونه، وارونه
و در ناگزیر ارتفاع جای بده
که بی تو جمله ای...
صبح آمده خورشید جهانم برخیز
لبخند بزن از دل و جان شورانگیز
تا همچو گل یاس شوم در بستان
از شوق شکوفا و ز شادی لبریز
بادصبا
صبح و، تپش و، شورش احساس؛ چه زیباست!
بر میزِ عسل، دسته گلِ یاس؛ چه زیباست!
وقتی که دلم، پر شود از قهوه ی چشمت،
در باغِ نگاهت، گلِ الماس؛ چه زیباست!
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
هر روز صبح ، عشق را درون کلاسور مدرسه ام گذاشتم و با خود به مدرسه بردمش.
استادان عشق گفتند: عاشقی مساویست با رسوایی،
نپذیرفتم.
حالا بعد از سالها عشق خواندن،
چسباندند بر روی کارنامه ام،
مهر مردود خرداد را،
حالا فهمیدم رسوا شده ام،
رسوای راه عشق...
رسوای راه...
صبحِ من مزهٔ لبخندِ تو را کم دارد
ارس آرامی