متن صبح
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات صبح
تا غنچه بخندد و پر از ناز شود
تا صبح جهان دوباره آغاز شود
ای عشق بیا هلهله انداز به جان
تا گلشنِ دل از تو پر آواز شود
-بادصبا
جهانم شد به لبخند تو زیبا
نگاهت کرده دل را مست و شیدا
دل انگیزاست صبحم با تو ای گل
که از عشق تو روزم همچو رویا
بادصبا
لبخندِ تو را همیشه جانا عشق است
صبح آمده آن خنده ی زیبا عشق است
رخسار تو برده آبروی مهتاب
مهتابی و آن قامتِ رعنا عشق است
بادصبا
چند ضلعیست؟
غروربلندت
که رسیده به نور،
به بلندترین شاخه
که از تجسم دست هات یاس می ریزد.
ای سماجت صبح!
که پرندگان از لای چروک لبخندت می پرند
به سمت زیبایی.
واژه از تنت بیرون بکش!
وارونه، وارونه
و در ناگزیر ارتفاع جای بده
که بی تو جمله ای...
صبح آمده خورشید جهانم برخیز
لبخند بزن از دل و جان شورانگیز
تا همچو گل یاس شوم در بستان
از شوق شکوفا و ز شادی لبریز
بادصبا
صبح و، تپش و، شورش احساس؛ چه زیباست!
بر میزِ عسل، دسته گلِ یاس؛ چه زیباست!
وقتی که دلم، پر شود از قهوه ی چشمت،
در باغِ نگاهت، گلِ الماس؛ چه زیباست!
زهرا حکیمی بافقی
(کتاب دل گویه های بانوی احساس)
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
هر روز صبح ، عشق را درون کلاسور مدرسه ام گذاشتم و با خود به مدرسه بردمش.
استادان عشق گفتند: عاشقی مساویست با رسوایی،
نپذیرفتم.
حالا بعد از سالها عشق خواندن،
چسباندند بر روی کارنامه ام،
مهر مردود خرداد را،
حالا فهمیدم رسوا شده ام،
رسوای راه عشق...
رسوای راه...
صبحِ من مزهٔ لبخندِ تو را کم دارد
ارس آرامی
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
صبح امد و چشمانت غزل ها سرود…
المیراپناهی -درین کبود
نویسنده
ای صبح بهارانه ی من
از آسمان نیلگون چشم هایت ببار نگاه ت را بر سرزمین دلِ تشنه ی من
چتری کن ابرهای نقره فام آغوش ت را سایه بر عشق سوزانِ من
نسیم نفس های بهارانه ات را بوز بر رخِ مستانه ی من
و از حکایت عاشقان اردیبهشت...
بلند میشوم از گوشه ی سطرها
و تو را از کلمات شکسته وکِرخت شب
پس می گیرم
تا آفتاب
عبور کند از ذهن پنجره و صمیمیت بادها
ببین !
از میان این همه نقطه ، ویرگول و کلمه
برمیگردم
به مویرگ های تو
جایی میان قصّه وترانه!
تا انگشت اشاره...
ومن
کجای تو نشسته ام
به تقدیر؟
که به بلندای صبح رسیده ای
مریم گمار
برشی از یک شعر بلند
در خلوت شب
دلتنگی ، نام تو را
بر روی دیوار قلبم حک می کند
و ثانیه های نبودنت
سرشار از خاطرات جانسوز می شود
ای کاش بودی
پیاله ی چشم هایت مرا مست می کرد
و تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدم
افسوس که در امتداد هر...
دوباره صبح شدو دلم تورا اشاره میکند
ببین برای بودنت دل استخاره میکند..
رَوَم به سجده و دعا برای ماندنِ، تو بَر ،
دو دستِ درقنوت من ،خدا نظاره میکند
نسرین حسینی
رویای تو را
هر صبح
می سپارم دست قاصدک های عاشق
ای زیبای من
که نامت
زیباترین واژه دفتر شعرم شد
و نگاهم
چون
آفتاب گردانی
می گردد در پی نگاه تو
-بادصبا