نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر ، سحر نزدیک است هر دم این بانگ ، بر آرم از دل وای! این شب چقدر تاریک است
تو از ایّوب می گویی که صبرش آن چنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب می خواهی کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می خواهی؟