متن عطیه علیپور
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عطیه علیپور
چرا سرگردونی...؟!
به راستی سرنوشت من چیست و در آینده چه بر من خواهد گذشت؟!
با این ابهام و سرگردانی و بی خبری از حوادث و ترس از آینده چه کنم؟!
دلبر روزهای سرگردانی من؛
حالت خوب است؟!
سرگردان است سَرَم؛ وقتی شانه ی تو نیست.
هر چقدر می خواهی...
اشتباهات آدمی وقتی روی زمین افتاد، بگذار همان جا بمانند.
فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش و سرلوحه ی مسیرت قرار بده. غصه هایت که تماماً ریخت تو هم همه را فراموش کن. دلت را بتکان از آن ها... دلت را محکم تر اگر...
یادم میاد زمانی که پدربزرگ زنده بود برای خنده های مادربزگم\وان یکاد\ می خوند و محو آن لبخندِ دلنشین اش می شد و همیشه آن بود که موهایش را می بافت و می گفت درمیان گیسوان حنایی رنگ ات صد\قول هو الله\ بافتم تا بدانی من با تو به\احسن الخالقین\...
تا حالا به این فکر کردیم، تا حالا شده از هم دیگه تعریف کنیم بهم بگیم: چه صورت قشنگی داری؟ این لباسی که پوشیدی چقدر بهت میاد؟!
وقتی لبخند می زنی و می خندی صورتت خیلی جذاب می شه، آدم محوِ لبخندت می شه؟ تا حالا شده به جایِ تحقیر...
به چشمانت که نگاه می کنم تمام زندگی و آینده ام را درون آن ها می بینم. رویای بودن تا ابد در کنار توست. در تمام آغوشت تمام اضطراب های من فراموش می شود.
بیا ای یارِ همراهم...
بیا آخرین روز، عید امسال را خوش بگذاریم اما گره در کار...
دارم با خودم تا ابد تنها ماندن را تمرین می کنم.
اینکه دیگر قرار نیست چشم به راه کسی باشم و دائم منتظر ونگران او.
بعد از هر آمدنی قطعاً رفتنی وجود دارد و هیچ چیز ماندنی نیست.
درسته تنهایی دوست داشتنی نیست اما خواستنی تر از دوستت دارم های...
یک بار دَرِ گوشم به من گفت: «عزیزترینم»
تا آن زمان هیچ واژه ای نتوانسته بود تا این حد برایم جاودانه بماند واقعی باشد و کلمات فقط مشتی کلمات بودند در اقتضای زمان و مکانی محدود. ولی «عزیزترینم...!» فکرش را بکنید که در میان تمام عزیزانی که دارد، تو، »ترینِ»...
×گاهی اوقات می خواهم ناپدید شوم×
گاهی اوقات با خود فکر می کنم بروم...
به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد...
خودم باشم و تنها خودم، همه چیز را از نو شروع کنم.
بدون هیچ گذشته ای و به سمت آینده ای نه چندان دور.
اما با خود که می...
روزگار غریبی ست نازنین...
آدم ها یک روزی دورت می گردند و روز دیگر دورت می زنند، یک روز ازت دل می بَرند، روزی دیگر ازت دل می بُرند. یک. روز تنهاییت را پر می کنند و می شوند همه ی هستی ات. روز دیگر وقتی خوب وابسته ات کردند...
یه روز یه جایی یکی این جمله رو بهم گفت:\ که رویِ پایِ خودت وایستا\
اولش خندیدم وبهش گفتم: خیلی بدجنسی!
از اون روز خیلی می گذره، ولی حالا که فکر می کنم خیلی ذاتش هم بد نبود اتفاقا بهم بهترین جمله رو یادآوری کرد.
آره دختر رویِ پایِ خودت...
چرا اینگونه نگاهم میکنید؟
آری من خود بهتر از همه ی شما میدانم که اشتباه بود..
لازم به پوزخند زدن به سرتاپایِ خسته و خمیده ی من نیست.
می دانم که دوست داشتنش اشتباه بود ولی من دوستش داشتم..
من خودخواسته و دانسته اشتباه کردم ..
می دانستم ولی نتوانستم...
درست مثل رانندگی می مونه، هیچ کسی توی لاین خودش حرکت نمی کنه و تازه سبقت هم می گیره، گاهی هم نمی دونه که مسیرش کجاست. آدم ها هم وارد زندگی تو می شن اونم بطور کاملا ناخواسته و ناگهانی. با تمام احساسات و عواطفت بازی میکنن و تازه می...
امروز یک نفر برایم اشتباهی مَسیجی فرستاد
کجایی؟
با چشمانی از حدقه زده بیرون، دلم هُری فرو ریخت ...
مدت ها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم
چه فرقی می کند کجای دنیا تنها نشسته باشی
مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن
تو برایش مهم...
رویاهایم را دوست دارم آن طور که خودم بخواهم رَقَم می زنم. خبری از دشمنی و خیانت نیست. رویاهایم را دوست دارم چون تنها جایی ست که همه چیز در آن روبراه است. همه آدم ها در رویاهای من باهم مهربانند به یکدیگر عشق می ورزند و زندگی می کنند....
سالها بعد ...
شاید...
مردی با چشمانی زیباتَر و تُنِ صدایی گرم تر کنارم باشد.
وآغوشش غرق در آرامشم کند، مملو از حسِ امنیت و مردانگی.
شاید...
همان مرد \بانو\ صدایم کند و ازدست پُختم حسابی تعریف کند(همان قُرمه سبزیِ لَعنتی)
شاید...
آن مرد تعصبش شیرین تر باشد و قلبش...
مگر تا کجامیتوانی به دلت بگویی
ببخشید..! که باورم شد!
ببخشید که هزاران اشتباه را مرتکب شدم. بارها اعتماد کردم، دل بستم، شکستم و فرو ریختم، وَ باز هم گفتم ببخشید بار آخری بود. هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کردم و بعدها به این نتیجه رسیدم ذره...
باید در زندگی مان یک نفر به نام\رفیق\ باشد.
از آن هایی که بتوانیم در کنارش خود خودمان باشیم. از آن هایی که وقتی می گویم حالم خوب نیست، فقط بگوید کی و کجا باشم؟ بریم پیاده روی!
از آن رفیق هایی که دردهایت را بدون هیچ ترس و قضاوتی...
گوش سپردم به آن صدایت
آن صدای دل فریب و گول زننده
عقل و هوش مرا برد
آن نگاه فریبنده...
بعد از آن روز دیگر نه صدایت را شنیدم و نه چهره ات را دیدم.
سال ها می گذرد از آن روز تا امروزی که دیگر چهره ات را به یاد نمی آورم. سخت بود ولی از هر چیزی که تو را به من وصل می کند فاصله گرفتم. نباید...
آیا انسان تغییر می کند؟
هیچ یک از ما آدم های پارسال نیستیم. آدم هایی که دوستشان داشتیم هم دیگر آن آدم هایی نیستند که روزی دوستشان داشته ایم. آدم ها آن قدر به سرعت عوض می شوند که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیاندازی که چند دقیقه...
لطفاً جواب این سؤال را به من بدهید!
آیا انسان سرنوشت خودش را می تواند عوض کند؟
آدمیزاد سرنوشت را مقصر هرچیزی می داند درحالی که سرنوشت هرکس برگرفته از منش و شخصیت و احساسات اوست. چیزی ، غیرقابل تغییر است. سرنوشت چیزی نیست جز واژه ای باشکوه، برای بیان...
میان اُبهت جنگل و صدای طبیعت سایه ای از یک مرد توجه ام را جلب کرد. نزدیک تر که شدم دیدم یک پیرمرد است، که روی زمین به جستجوی چیزی ست و هرازگاهی اطرافش را بانگاهی مُبهم و سردرگم نظاره می کند. احساس کردم که در جنگل گم شده و...
هر از گاهی زخم دلم را باز می کنم و دوباره درمانش می کنم
مرحمی می گذارم روی آن تا دوباره زخم جوش بخورد و بسته شود.
هرازگاهی این کار را انجام می دهم برای یادآوری خودم که چگونه باعث شدم این زخم بوجود بیاید. هرازگاهی فکر می کنم این...