متن غزل
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غزل
این بغض نجابت به دل انگار ندارد
اسبی ست سراسیمه که افسار ندارد
از نالهٔ من بود که دیوار فرو ریخت
چون طاقت سیلاب غم اینبار ندارد
سربازم و تنها شده در حملهٔ دشمن
بی عشق تو دلشورهٔ رگبار ندارد
ویرانه ترین خانهٔ این شهر خرابم
تخریب تو را لشکر...
با دلی سرگشته گاهی، یاد یاران می کنم
حس و حالم را درون سینه پنهان می کنم
اولین دیدارمان هر جا که باشد هر زمان
با زبان شعر خود آن لحظه طوفان می کنم
دعوتم کردی به آغوشت، و من این لطف را
گر که باشد ساعتی از عمر جبران...
«ابر بی باران»
چندیست که از چهره ی خندان خبری نیست
ابری شده دلها و ز باران خبری نیست
حالا که درختان همه سبزند و زمین سبز
صد حیف که از فصل بهاران خبری نیست
دلها همه پژمرده شد از سختی ایّام
در سینه ی پُر درد ز درمان خبری...
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد
چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن دارد
غزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیرد
ولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن دارد
به حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گل
به زیر کفش هایت حسرت...
بیا بتاب به من عشق جان من
که بی تو تیره شده آسمان من
بیا که ناز مرا کس نمی خرد
که بسته است درِ این دکان من
نگذار در غیبت ات فرو ریزد
میان هر شب من بامیان من
ندیده ای در عرض نبودنت
چقدر طول کشیده زمان من...
غم دل را نه شب تار فرو می ریزد
نه پشیمانی هر بار فرو می ریزد
بندبند دلم از حس قشنگی پر شد
که هر آن پرده ز اسرار فرو می ریزد
بغض غمگین نگاهم چه غریبانه و تلخ
در همان لحظه ی اقرار فرو می ریزد
هرچه دیوار...
دامن چین کتان ات وطن من شده است
تن تو جامعه ی زیستن من شده است
آن قدر ربط ندارد به محبت ؛ آغوش
که دو دست ات یقه پیرهن من شده است
چه بگویم چه بگویم که خودات میبینی
لب ات است این که زبان در دهن من شده...
بهار ساکت می شود
وقتی سرچشمه عشق را
در دستهای دو تن می بیند
بهار دیگر غزل نمی خواند
وقتی از لبان عاشق و معشوق غزل می شنود
رعناابراهیمی فرد(رعناابرا)
غزل
در سینه ام آتش به پا کردی و رفتی
با سوزِ غم ها آشنا کردی و رفتی
با آن که تو غیر از وفا از من ندیدی
ای سنگدل آخر جفا کردی و رفتی
زیباترین راه است راهِ عشق ،امّا
برگشتی از راه و خطا کردی و رفتی
دیدی؟...
بی خودی...
چشم های لیلی ات هم قصه ی لیلی نبود
میلشان نسبت به من جز میل بی میلی نبود
من زیادی محو در رؤیای چشمانت شدم
ورنه تا مرز حقیقت فاصله خیلی نبود
خانه ی دل پایه هایش سست بود و غرق شد
ورنه سیل چشم هایت آن چنان...