جستجو کن عشق را در گرمیِ آغوشِ من ️
هوا، هوای بهار است و باده، بادهی ناب؛ به خنده، خنده بنوشیم جرعه جرعه شراب!
گاهی میان خلوت جمع یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش میکنم ... وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز میکنم ...
هیچ و باد است جهان گفتی و باور کردی؟! کاش، یک روز، به اندازه ی هیچ غم بیهوده نمیخوردی! کاش، یک لحظه، به سرمستی باد شاد و آزاد به سر می بردی
“من دلم میخواهد خانهای داشته باشم پُرِ دوست ، کنج هر دیوارش دوستهایم بنشینند آرام گل بگو گل بشنو … ؛ هر کسی میخواهد وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد یک سبد بوی گل سرخ به من هدیه کند . شرط وارد گشتن : شست و شوی دلهاست...
در خموشی های من فریادهاست آنکه دریابد چه می گویم کجاست؟
عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو درهای جهانم بسته ست
معنای زنده بودن من با تو بودن است نزدیک دور سیر گرسنه رها اسیر دلتنگ شاد...
درد بی درمان شنیدی؟؟ حال من / یعنی همین!
شرمتان باد ای خداوندان قدرت! بس کنید بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت بس کنید ای نگهبانان آزادی نگهداران صلح ای جهان را لطفتان تا قعر دوزخ رهنمون سربِ داغ است اینکه میبارید بر دلهایِ مردم، سربِ داغ...
عشق تو به تار و پود جانم بسته ست بی روی تو درهای جهانم بسته ست
دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز/ غروبی سخت محنت بار دارد/ همه درد است و با دل کار دارد
به کسی کینه نگیرید/ دل بی کینه قشنگ است
تو نیستی که ببینی چگونه با دیوار به مهربانی یک دوست از تو میگویم تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست! وای! جنگل را بیابان میکنند! دست خون آلوده را در پیش خلق، پنهان میکنند. هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا، آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند. صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس، هم مرگ نیست فرض...
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟ یا به یک خلوت و تنهایی امن دل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است...
معنای زنده بودن من با تو بودن است نزدیک / دور/ سیر / گرسنه/ رها/ اسیر/ دلتنگ/ شاد ...
آنجا ببرم که شرابم نمی برد
دلم از نام خزان می لرزد زانکه من زاده ی تابستانم!
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت...
با که باید گفت این حال عجیب!؟
تو رفته ای که عشق من از سر به در کنی من مانده ام که عشق تو را تاج سر کنم
درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین بی تو بودن درد دارد می زند من را زمین می زند بی تو مرا این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است صعب العلاج یعنی همین
چون به کام دل نشد دستی در آغوشت کنم می روم تا در غبار غم فراموشت کنم