پنجشنبه , ۲۲ آذر ۱۴۰۳
گودی آن چاله های گونه ات یک چاه نیست پس چرا زیباییش دست کمی از ماه نیست...
مثل زنی پا به ماهتو را به درد نشسته ام !فرزند کدام ماهیاینقدر نمی آیی؟...
مهر در چهره ی مثل پری اش بسیار است ماه منظومه ی من مشتری اش بسیار است...
تو برام تڪی ،همونجور ڪہ آسمون یہ ماه داره...!️️️...
باز کرد/ دکمه هایش را ماه/درون شب/ گم شدیم...
فقط تاریکی میداند ماه چقدر روشن است ؛ فقط خاک میداند دستهای آب چقدر مهرباناند ؛معنی دقیقِ نان را فقط آدمِ گرسنه میداند و فقط من میدانم تو چقدر زیبایی ......
تو،ماه را بیشتر از همه دوست می داشتی،وحالا ماه هرشب تورا به یاد من می آورد،میخواهم فراموشت کنم،اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها،پاک نمیشود....
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس...
او خودش ناب ترین ماه زمین بود ولی; پزسه در تارترین کوی رقیبان میزد ...️️️...
دکمه های شب واماهانگشت نما...
سه چیز زمانِ زیادی پنهان نخواهد ماند :- خورشید- ماه- حقیقت...
در آسمانم بمان من ماه رابا تو می شناسم...
وقتی ابرهای سیاه بیایند ماه در آسمان نیست در برکه نیست در چاه نیست...
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
رو آیه های بارونی نوشتم بسته به تو جونم و سرنوشتمتو مظهر تحملی تو ماهیعشق منی برام تو تکیه گاهی...
ستاره ھاخیره درشب ھاتورا کم می آورندھر بارمرا می شمارنددرخت ھادست تکانت می دھنداما توھمچنان ماه ِ یوگا نشسته ای !...
ماهاز یقه ات بیرون آمدشب راهش راگم کرددکمه ات راببند...
کنارم که باشی...خورشید هم به بودنت..حسادت خواهدکرد..دیگر..ماه را..نمی دانم..!...
برکه ای گفت به خود / ماه به من خیره شده استماه خندید که من چشم به خود دوخته ام...
آه ...ای ماهماهی تنها را تو به دریا برسان...
هم ماه منیهم جان منی...
ای ماه بی تکرار منبغض بی انکار منای عشق بی پایان منمیروی اما کمی دلتنگ من باش...
چو شب...به راه تو ماندمکه ماه من باشی...
قسمت دیگر دلتنگی امبی خیالی ماه بوداین سلیطهبه همه لبخند می زند!...
شاعرم از نگهت باز غزل میسازمقصه ی ناز تو را من همه شب دمسازمدل شود کاغذ و اشکم چو قلم از عشقتمینویسم ز تو ای ماه قشنگ و نازم...
سنگ ماه رابه سینه می زندبرکه...
شش ماه اول سال خوب استهر ماه تو رایک روز بیشتر دارم!...
کاش ماه ،همیشه پشت ابر بماندنمی خواهم بدانم ،شب مهتاب ،بی من چه می کنی . . ....
بازکرد/دکمه هایشرا ماه/درون شب گم شدیم...
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم...
گل در بر و مِی در کف و معشوق به کام استسُلطان جهانم به چنین روز غلام استگو شمع میارید دراین جمع که امشبدر مجلس ما ماهِ رُخ دوست تمام است...
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر می کنم...
این شب ها که نیستیقرارمان باشد پای تابیدن های ماه حواسم هست!که تو هم هَمان ماهی را می بینی که من میبینماینجا بدون تو!قرارمان باشد با ماهبرساند نگاهَم را به نگاهت!بی ڪم و ڪاست....
زیباست از تو نوشتن,از تو گفتن وقتی ماه حسود بر لب پنجره هرشب مرا نگاه میکند و من بی اعتنا به تو فکر میکنم . . ....
تو چای را بریزبه روی باورمکه لک شود...منبه ماه فکر می کنم...به قهوه ای که تلخ و بی شکرتو را ته دلم ، نشانه رفت......
درتمام طول تاریکی ماه در مهتابی شعله کشیدماهدل تنهای شب خود بودداشت در بغض طلایی رنگش می ترکید...
با هم که قدم میزنیم٬حسودیاش میشود آفتاب!نه که هیچگاه٬قدم نزده است با ماه!...
چراغ ها را دزدیده بودند.می خواستند راه خانه ات را گم کنم.بیچاره ها نمی دانستند٬آسمان هر چه تاریک تر٬ماه درخشان تر!!!...
ماه من! اینجا نیستیتا دست بر شانه ات بگذارم و سرما پلک هایش را ببندد.هر شب اما، روی همان میزکه در سایه ی خیالم تنها مانده،فنجانی شعر برایت میگذارمو گوش می سپارم به سلام دری که باز میشودبه صدای پاهایی که میخرامندو به هلهله ی شاد واژه هایی که گلویت را گرم میکنند....
از ماه بگویم؟پیشترها گفته انداز گل؟آه …یا من دیر شاعر شده امیا تو بیش از حد زیبایی...
می خواهم فراموشت کنماما این ماهماه هر شبتو را به یاد من می آورد...
تو شب بخیر می گویی ستاره ها رقصان به خودنمایی می پردازندماه لبخند می زند شب چه زیباتر می شود...
شب تیره چه خوش باشد که مه مهمان ما باشدبرای شب روان جان برآ ای ماه، تابان شو...