پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در نبود تونجوای عشقتهمیشه از خانه ی احساسمشنیده می شودای دلیل تپش های قلبمبیا با فانوس چشم هایتشعله بر جانم بزنو چون ساحلی بی قرارآغوش باز کنتا که یک عمر برایتدریا شوممجید رفیع زاد...
هم برق خانه رفته استهم برقِ آسماندیوارِ شب را ادامه می دهمشاید دستمشمعی یا ستاره ایفانوسی یا ماهیببیند«آرمان پرناک»...
از کدام کفش حرف میزنی؟ /کفش هایم را جاده ها برده اند /از کدام قدم حرف میزنی؟ /قدم هایم را برف ها برده اند /من، /تمامِ خود را گشته ام /و جز یک فانوسِ سخنگو /چیزی نیافته ام ... /«آرمان پرناک»...
من به خالت دین عوض کردم تو ای هندوتبارشک «به فانوسم نکن» تا کورسویم می رود«آرمان پرناک»...
پنجه ی خونینِ کارنیکس بر دیوارِ تارِ هادریان ...دیگر از لای انگشتاننمی بیند مِهفانوسش رابه نوشته نزدیکتر می کند:- سپرهای کوفته بر زمینروزی بلند خواهند شد -«آرمان پرناک»...
پلکی بزن فانوس دریایی /آتش بکش کابوس قایق را ...«آرمان پرناک»...
مارا زِ دوریت جگر سوز می کشد.. .شامیست در دُرون فراقِ روز می کشدفانوس به ساحل در انتظارِ کی نشستکشتی شکسته را به سویِ نور می کشدمیرزا آرش خزاعی...
مانندِ سپیده پاک و زیبا شده ای💛پر شور ترین حرفِ لبِ ما شده ای💜خورشیدِ من از چشم تو بیرون آید🌝فانوسِ من و دیده ی دریا شده ای🌬...
خدایا ؛به ﺭﺳﻢ ﺁﻥ ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎﯼ خیس زیر بارانبرای آخرین کوچ زمستانبه فانوسِ میان ظلمت شبدر مسیر خواب...مرا هم مثل باران ، با طراوت کن...ﻣﺮﺍ هم مثل فانوس ، روشنایی بخش...خدایا ؛ چون اقاقی های سرگردانِ پائیزان ،مرا بی تاب خود گردان...خدایا ؛مثل گلهای بهاریزیر باران پر از عشق الهی...ﻭ ﭼﻮﻥ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮکه ﺑﯽ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ در بعض اندبه ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺁﻣﻮﺯ...خدایا ؛ مثل ﺑﺎﺭﺍنی که می شوﯾَﺪﭘﺮ ﻣﺮﻏﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ راﺑﺸﻮﯼ ﺍﺯ دیده و کردار و گ...
این فانوسِ روشنِ ماهه،که تو شب سیاه روی زمینِ خدا داره می خونه!...
فانوس روشنتو شب سیاهبر روی دیوارداره می خونه!...
چشمان فانوس راآب گرفتهدریا کشتی ات کجاست...
جایی خوانده ام پرنده ای که به روی شاخه درخت نشستههیچوقت نگران شکستن شاخه و سقوط نیستزیرا او به شاخه اعتماد نکرده بلکه به بال و پر خود اعتماد داردآن روز فهمیدم زنی که قوی است....زنی که اعتماد به نفس دارد ....زنی که میداند دویدن آهو از چشمانش زیباتر استزنی که در شرایط بحرانی زندگی همیشه یک راه دوم در آستین دارداین زن فقط میتواند یک پرنده باشدحتی یک گنجشک مادر که به بالهایش ایمان دارد نه شاخه درختان و به همین خاطر تا همیشه فانوس روشن...
تمام فانوس های جهان را هم که روشن کنی شب، شب است ؛.. مرا ببوس آدم دلش که روشن باشد تمام شبهای تاریخ را هم طاقت می آورد !!!️️️...
ای ظریف ترین درد...که بر سمت چپ سینه ام نشسته ای ؛اینچنین بی تفاوت نباش ...چیزی که اینجا می سوزد ،فانوس نیست ؛قلب من ست ... ....
تمام فانوس های جهان را هم که روشن کنی شب، شب است ؛ مرا ببوسآدم دلش که روشن باشد تمام شبهای تاریخ را هم طاقت می آورد !!!️ ️️️...
و من نیایشی گرمدر نجوای شبانه ات می شومبا فانوسی از جنس بهارکه روشن می کندتمام تاریکیت را...
زن زنگمیزنه به شوهر خسیسش و میگه خودت زود برسون بچه نفت خورده ...خسیسه میگه: بگو بشاشه تو فانوس تا من خودمو برسونم...
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی اما تو را به جان نفس های نرم کب...
نه ماه خوابیده / نه شاعر/بوف کنار فانوس...
امشب بیا فانوسِ این ویرانه یِ تاریکِ من باش...
خسته از همهمه ی مرغان دریایینور فانوسیبه گل نشسته استدر ساحل متروک ام...
من از این جا خواهم رفتو فرقی هم نمیکندکه فانوسی داشته باشم یا نهکسیکه می گریزداز گم شدن نمیترسد…...