پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی خیال بودن هم ارزوست...
ارزوها را برفراز آسمان رها کردیم...
.گرچه این دنیایِ فانی بی وفاستگرچه رسمش غیرِ تنهایی نخواسترود باید بود و از متنش گذشتاین گذر، میراث سبز لحظه هاستمهربانی کن! بخند و شاد باش! بی خیالی، چاره ی هرروز ماست!زندگی، دریاست! ما، در کشتی اشعشق، تنها عشق! آری ناخداست!عشق ما را می برد با خود به نورعشق، پایان خوشِ این ماجراست...«سیامک عشقعلی»...
دانمارکی ها یه لغت جادویی دارند به نام pyt پیت(ترجمه دقیقی نداره و یه جورایی تقریبا بی خیال و نگران نباش ما معنی میده) هر وقت که شرایط از کنترلشون خارج میشه این اصطلاح را به کار می برند تا یادآوری کنند بهتر است بی خودو بی جهت انرژی خودشان را برای فکر کردن به آن موضوع هدر ندهند و شرایط را قبول کنند.شاید یکی از دلایل شاد بودن دانمارکی ها همینه چرا که متوجه شدند غصه خوردن و در غم و حسرت ماندن مشکلی را حل نمی کندپس هر وقت تو موقعیت سختی ...
نیست جز خیال وصالتدر خاطر آرمیده اماز شوق دل گویم اگرمستانه مستت شوماز رنج دوریت اگرخسته و آزرده امشوق وصال تو مرازده به بی خیالیم(همایون بلوکی)...
هرگز دلی چو من، بسته به خیال بی خیالی مباد !!ارس آرامی...
محبوبم بیا کمی متفاوت باشیم...بیا قول بدهیم از فردا لابلای خبرها سرک نکشیم...بیا دیگر خط کش دست نگیریم و هر روز سطح بدبختی خودمان را در خاورمیانه اندازه نگیریم...اصلا بیا خودمان را بزنیم به بی خیالی...بیا فکر کنیم داریم در جزیره ای محصور در اقیانوس اطلس مثل انسان های نخستین زندگی می کنیم...تو هر روز با قایقت به دریا می زنی و من هر روز توی ظرف های نارگیلی برایت سوپ می پزم...شبها بنشینیم کنار آتش و مثل سرخپوست ها چُپُق بکشیم....محبوبم بیا فکر کنیم ...
دلم را سپردم به بی خیالیاما باز هوا، هوایدوست داشتن توست.....️...
یهسریاهستنیواشکیغصهمیخورن!بهشونتهمتبیخیالینزنید....
یک روزهایی را باید اختصاص داد به بی خیالی...نه به دغدغه ای فکر کردنه غصه ای خوردنه نگرانِ چیزی بود.یک روزهایی را باید از تویِ تقویمِ دنیا بیرون کشید و برایِ خود کرد.از من می شنوید گاهی اوقات خودتان را بردارید و بزنید به جاده ی بی خیالی.میانِ این همه مشغله و روزمرِگی هایِ تکراری ، برایِ ساعاتی هم که شده گوشه ی دنجی رها شوید و برایِ ادامه ی راه نفس بگیرید...اجازه ندهید دلخوشی و آرامشمسیرِ قلبِ شما را گم کند...اجازه ندهید امید و نش...
غربت کسی نباش که تو را وطن دیده است.......نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی پیش می آید …بعد از مدتها تلاش کردن دویدن و به در و دیوار زدن بعد از مدتها خواستن بی نتیجه!یکدفعه احساس می کنی خسته ای، بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست …به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن …آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن …به اینجا که میرسینه دلتنگ می شوی نه دل...
قسمت دیگر دلتنگی امبی خیالی ماه بوداین سلیطهبه همه لبخند می زند!...