یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
در جهانی که پریشان شده گر آراممتار و پود ِ دلم از مهرِ تو پیوسته هنوز.....
مرا به گوشه ی آغوش خویش دعوت کن مگر به جز کسی گوشه ی دلم دارم؟...
️به کدام روشنی جز لبخندِ بی منتِ تو گره بزنم روزم را ؟؟...
.خنده اتدستی ستکه مرگِ مرا هر روز دورتر می اندازد......
گرم است دلم به دوست داشتنت ...شبیهی ،به هر چیزی که زیباست به هر چیزی که دل آدم را می برد فرقی ندارد ،چه روزی از چه فصلی ...تو عجیب شبیهیبه زندگی ......
.وبهار روزهایی ست کهکسی را دوست تر میداری....
مرا به گوشه ی آغوش خویش دعوت کن مگر به جز تو کسی گوشه ی دلم دارم؟...
خسته از عمری زمستانمبهارم می شوی...؟...
خیالِ خوبِ تو ، لبخند می شود به لبم ،وگرنه این منِ دیوانه غصه ها دارد!...
مرا به گوشه ی آغوش خویش دعوت ڪن …مگر به جز تو کسی گوشه ی دلم دارم؟؟️...