چهارشنبه , ۷ آذر ۱۴۰۳
فکر زنجیری کنید ای عاقلانبوی گیسویی مرا دیوانه کرد...
چه کنم با دل سرد تو به جز خو کردنبرف دی را چه نیازی ست به پارو کردن...
وقتی که چشم لال و زبان، کور و کر شودزخم آن زمان زبان به سخن باز میکند......
آرزویم چیست؟ دانی اینکه برگیرم شبیبوسه از لب های گرم آرزو انگیز او...
گفته بودم چوبیایی غم دل باتو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
ایکاش عاشقانه با من بمانی ای عشق تو در هوای عشقم من در هوای عشقت!...
جانشین تو در این سینه خداوند نشد...
برف بارید به این شهرکجایی بی من؟کاش سردت نشود...دل نگرانم، برگرد....
دلی دارم که خوی عِشق داردکه جُز با عاشقان هَمدم نگردد...
درخت سیبمیوه سرخ وشیرینش راپس از در آغوش گرفتنمهدیه داد...
پک میزند بهمن به بهمن زخمهایش رامثل زمین قرن حاضر، رو به ویرانیست......
از تو پر است خانهحتی اگر نباشی ......
من عاشقی کردم تواما سرد، گفتیاز برف اگر آدم بسازی دل ندارد...
عاقبت هجوم ناگهان عشق ،فتح میکند پایتخت درد را …...
شانهات مجابم میکنددر بستری که عشق تشنگیست...
اگر سردت هست بگوتا یک آغوش بیشتر دوستت بدارم !...
از فاصله ها خسته، محتاج به آغوشمباید تو بلد باشی، بر سینه فشردن را...
قدرتِ عشق بنازم که به یک تیر نگاهجانِ شیرین بسپارند دو بیگانه به هم !...
ضربان این قلب وابسته به تویه...
از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان ؟کافرَست آن که تُرا بیند و بیدین نشود !...
ولی این جمله بیا بغلم ببینم چته قشنگ همه غرغرها رو میشوره و میبره ️️️...
کافه گردی با تو در دی ماه می چسبد عجیبگور بابای همه،استاد و درس و امتحان...
عالم اگر بَر هم رَوَد ،عشقِ تو را بادا بقا ......
رُخ بنما که چشم توستدوای چشمان تَرَم...
دیده را فایده آن است که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی را...
من دوست دارمبرای همیشه فقط تورو ️️️...
عشق یعنی که جهان غایب و تو حاضر قلبم باشی......
زنده ام تا در تنم هُرم نفس های هست ...️️️...
صدایت ساز را میرقصاند و .. نگاه به لبانت بوسه را مقدس میکند ..️️️...
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهامو نفسی که خون مرا تازه میکند تویی !...
چه زمستانِ غم انگیز بدی خواهدماهِ دی باشد و آغوش کسی کم باشد...
بُریدم از همه؛ برگرد تا که زنده شومو از تمام جهان سهمِ من تو باشی و بس!...
صنما شاه جهانیز تو من شاد جهانم...
ای کوه پر غرور من ، سنگ صبور تو منم...
خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود....
عکستو گذاشتم صفحه گوشیمهر دفعه قفلش رو باز میکنم، نیم ساعت قفل میشم ......
صبح می بوسم تو را ، شب توبه میگیرد مراصبح مشتاقم ولی شب حال استغفار نیست...
بغلت...خودش یه سیاره ی کوچیکهکه من توش آرومم......
فرهادم! اما چند سالی دیر فهمیدمافتاده دست دشمنانم قصر شیرینم......
خوبِ من صبحِ زمستانت بخیردائما صبحِ سحرخیز و دل انگیزت بخیر...
وای بر من که دلم پر ز تمنای تو گشته ......
من از عشق نمینویسمفقط از تو مینویسمو عشق خود از کلامم زاده میشود ......
چقدر دلتنگ حضورت هستم!کاش تصویرتنفس می کشید......
در حالِدوست داشتن تواَممثل پیچک بی دیوار......
سرد است هوابیرون اگر میرویدستهای مرا هم با خودت ببر!...
آمدمت که بنگرمگریه نمیدهد امان......
عشق در حوصله پیداستنه در های و هوی...
دوست داشتنت اگه جرم باشه من گناهکار ترین آدم روی زمینم...
مرا بپیچ در حریر بوسهاتمرا بخواه در شبان دیر پامرا دگر رها مکن ......
همیشه قصه شبدر همین خلاصه شده استتو غرقِ خوابی ومن غرقِ آرزویِ توام...