برق انداخت باران سنگ فرش دلم را وقتی شنید بوی آمدنت
و نگاهی پنجره باران شد..!
و من هنوز هم به یادت زیر باران آرام و بی صدا خیس میشوم!
گونه ام را خشک کردم خیال تان نباشد باران بود باران اردیبهشت
چه با شکوهند ! اشک های مغروری که گره می خورند به تار و پود باران . . .
لبخند تو تازه ام می کند! درست مثل ترنم شمعدانی ها در خنکای باران نوبهار..
پاییز،آمدنش را با باران جشن گرفت...!
نمی دانم اگر باران نبود شعر از کجای دلم چکه می کرد!
سالهاست قلب من از جنس شیشه شده اگر دلتنگ من شدی فقط با لهجه باران در بزن
هر صبح در قاب چوبی پرسه میزنم و باران بی آنکه بداند چرا هی می بارد
قسم خوردم به چشمانت فراموشت کنم اما چرا باران که می گیرد فقط یاد تو می بارد ؟
به هم آوا شدن گریه و باران سوگند که جگر سوز تر از عشق ندیدم دردی
این باران جان میدهد برای آمدن حیف نیست نیایی؟
شده باران بزند بر بدن پنجره ات ؟ ناگهان بغض بیافتد به تنِ حنجره ات ؟
جریان دارد رنگینکمانی از عشق در رگهایَم مرا با هر باران به یاد بیاور.
کافیست تو باشی من می شوم برف می شوم باران کنارت می مانم
باران که شدی مپرس این خانه کیست سقف حرم و مسجد و می خانه یکیست
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
باران می بارد زیباتر می شوی لب ریز دوست داشتن بر بوم دل طرح لبخند می زنم
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند! امروز عجیب... بی تو میمیرم...
شده باران بزند، خاطره ای درد شود؟ بی تو هر شب، منم و صد شب بارانی و درد..
بوسه برف کوه را بههم ریخت بوسه باران زمین را غرق کرد تو بیرون نیا برف و باران را به گردن تو می اندازند... !
باران چه دلبری می کند برای بهار ! پاییز کم بود بهار هم عاشق شد …
باید باران ببارد تا همه پاک شویم شهر آلودست وگرنه مگر می شود مادرم دعا کند و تو هنوز هم برنگشته باشی؟