باران میراث خانوادگی ما بود کوچک که بودم… از سقف خانه ی ما میچکید بزرگ که شدم از چشمانم!!
حال خراب حضرت پاییز، مال من شأن نزول سوره ی باران، به نام تو تنها نه من به مهر تو، آذر به جان شدم دلتنگی دقایق آبان به نام تو.
باران که میبارد به یاد قلب من باش که غمگین است باران که میبارد دلم یک تو میخواهد و جاده ی بی انتها ...
بی تو چگونه میشود آبان بیاید طاقت ندارم نیستی باران بیاید
برگ به برگ... باران به باران هدر می دهی پاییز را به پای نیامدنت...
خوب می دانم باران که ربطی به تو ندارد پس چه مرگم می شود باران که می بارد دلم برای تو تنگ تر می شود!
باران بند آمد ولی نبودن تو همچنان میبارد باران بند آمد ولی دوست داشتن تو بند نمی آید . . .
نفست همانند ابر است دل من نیز تشنهء باران میتوانی روزی بباری این دل تشنه ام را سیراب کنی؟
باران غم پاییز است باران نم اشک چشمه ی پاییز است این سیل که میبینی روان است به هر سوی اشک غم عشق دل دیوانه ی پاییز است
ابر ابر ابر ابر ابر باران باران باران باران باران آهی ست گرفته سینه ی آسمان را
چترم را روی سرم می گیرم... و از این شهر می روم... باران های اینجا... بوی دلتنگی می دهند
دلتنگ توام همانند بیابان که دلتنگ باران است
ابر دود سیگار خداست و باران اشکاهایش! به تنهایی آدم بر زمین میبارد
پاییز / باران و پنجره ای رو به رفتنت دیوانه ام اگر عاقل بمانم
ابری ترین هوای منی و خودت نمی دانی وقتی به تو فکر می کنم چقدر باران می بارد...
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!