اشک هایم گلوله های کوچکی هستند که به قلبم شلیک کرده ای
عشق همیشه بوسیدن نیست! گاهی ، بوییدنِ روسریِ گلداری ست که جا مانده!
نه ، نه ، نه ، تو تنها اقاقیای یادبودِ منی که بخاطر مزار نروئیده ای .
به آسمانِ دیوانه ی ماه اوّل بهار می ماند دل!
قندم را بالا بُرده یاد شیرینت! حواسم نبود به فصل خرمالو!
در ورطه ى این شب که رنگش به سیاهی سٺ طوفان زده اَم من به سیماب نگاهی ...!!
تو را در آغوش می گیرم اما شبیه تراشی که مدادش را تمام خواهد کرد ، غمگینم .
دل تنگی را نمی شود سنجاق کرد به یک فصل زمانی که نبودن ات همیشگی ست
چه یلدای درازیست این روزهای بی تو
سگِ تنها در آخرین بن بست شهر تا سپیده دم معصومیتش را زوزه کشید
پاییز زنی ست که عاشقانه هایش را رها کرد تا به تنهایی روی آورد...
و...دیگر خواب باید دید دستی را که گل می داد در کوچه!
زمستان است و بیشتر از برف دلتنگی می بارد.
هر چه موهای تو کوتاه تر خیال انگشت های من بلندتر...
پرواز نگاهش جهان جمعه ام را بلعید شیوا شیرمحمدی
هجر یعنی من تو را کم دارم احمد کمائی
خیال هرشبم خیره سری است بی ملاحظه معصومه شریفی
نمی دانی که چقدر ناتوان ام وقتی که دستانت از دستانم دور مانده اند
غم وفادارترین رفیق بی وفا فراموش نمی کند مرا
چشمانت نور می پاشد در شهر دل عشق طلوع می کند
هر شب شعر می بافم گرم میشوی و من خیس از باران
شعر از سرانگشتان تو آغاز می شود و بوسه ها نیز...
تو حرف بزن که روزگار صدایش قشنگ شود
دلَم دیگر به این عشق ها گرم نمی شود باید به مادرم برگردم اتفاق است دیگر ...!