دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی و محبوبی و منظور، مرو
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری
رفتن آسان است و ماندن مرد می خواهد رفیق مرد میدان رفاقت،در جهان بسیار نیست
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گل ها چون گل میان خاری
سعدیا گفتی که مهرش می رود از دل ولی مهر رفت و ماه آبان نیز آرامم نکرد
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم
اگر حاسد دو پایت را ببوسد به باطن می زند خنجر دودستی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی
در دلم بنشسته ای بیرون میا
عشق در دل ماند و یار از دست رفت
هرچه هستی جان ما قربان تست
شده آیا که تو دلتنگ کسی باشی و او بیخیال تو کنار دگری خوش باشد
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست
شده یک باره کسی قلب شما را بِدَرَد باز هم قلب شما درد و بلا را بخرد؟
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
خوی من کی خوش شود بی روی خوبت ای نگار