با آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یاد می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
با فاصله ای اَمن که آسیب نبینی بنشین و فقط شاهد ویرانی من باش
باختم هر چه کنار تو بدست آوردم به طلا دست زدم بعد تو ، خاکستر شد
قحطیِ دلخوشی شده اینجا بدون تو این سهمِ ظالمانه سزاوارِ من نبود
ای کاش می رسید به جانم نگاهِ مرگ افسوس دستِ مرگ خریدارِ من نبود
در سرزمین سرد دلت یخ زدم ولی چشمی برای گریه عزادارِ من نبود
به هم آوا شدن گریه و باران سوگند که جگر سوز تر از عشق ندیدم دردی
ای که دنیای مرا رنگ جهنم کردی حاضرم زندگی ام را بدهم برگردی
چاقو برای خودکشی راه قشنگی نیست وقتی شبی از چشم هایت می توان افتاد .
شادی نیمه ی شعبان و غم دوری تو شب عید است ولی سینه ما می سوزد
نیستی و ببینی جای خالیت، چگونه به من دهن کجی میکند…
خوش به حال آنکه دستان تو را خواهد گرفت همزمان با دست تو جان مرا خواهد گرفت
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف جرم از تو نباشد گنه از بخت من است
زود برگرد و بیا، خسته ام از رنگ سیاه روزهایم همه از جنس مُحرّم شده است
ز دیده... می روی اما... نمی روی از یاد...
خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانیم در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد...
تو را نشد... میروم خویش را فراموش کنم...
چقدر امشب ، دلم تنگ است برای آخرین دیدار برای اولین بوسه برای عشقِ بی تکرار...
عید من با غم دیدار"تو" آخر شد و باز سیزده رابا هوست سبزه بهم می بافم
روزها رد شد و غم بوده فقط قسمتِ من آخر از دوریِ تو نیمه شبی می میرم
چگونه می شود آخر بدون تو خندید؟ ببین چه می کشم از گریه های لال خودم؟!
از تو نمانده تاب جدایی دگر مرا بهر خدا مرو به سفر، یا ببر مرا
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو چشم هایم بی تو بارانی ست، حرفش را نزن
گرچه این فاصله ها، خاطره ها را نو کرد روز و شب یاد " تو " را در بغلم می گیرم