دلِ خودم است می خواهد دوستت داشته باشد
دلم را نگاه گرم تو دیوانه می کند
"مسیح" نیستم اما ! "مصلوبم " به عشق "تو...
جُز تو کسی نیست آرامِشِ جانَم
در جان من نشسته ای و من برای زیستن مهمان نفس های تو ام.
شاید خدا خواست و این بهار، درخت آرزوهایمان جوانه زد ...
ای آنکه در خیال تو مارا خیال نیست جانابه جز وصالِ تو ما را قرار نیست
بی هوای تو نفس سنگین است رخصتم ده نفسی تازه کنم
و از میان تمام شهر این لبخند توست که شعبه دیگری ندارد
شهر را گشتم که مانند تو را پیدا کنم!! هیچ کس حتی شبیهت نیست فوق العاده ای...
چه "صبح" ... قشنگی می شود اگر یکروز بجای حسرتت تو را داشته باشم.!
تو نوبرانه ی تمام فصلهایی..
بی تو هیچ میشود، تمامِ من !
جهانِ بی تو نقطه یِ پایانِ من است!
در پاییز یک بهانه یِ بهاری میخواهم مثلِ شکوفه یِ گیلاس مثلِ تو
درختِ عشق در جانم؛ شکوفه_باران شده است ! بهار تویی ...♥️ آمدنِ فصل ها بهانه بود !
عطرَت را با گُلها پیوند زده ام تا همه جا پُر شوَد از بویِ خوشِ بودَنَت...
تو را به هیچ اتفاق بهتری نخواهم داد...
در خیالَم نفَسهایَت را در آغوش میکِشَم به وقتِ دلتنگی...
لبخندت مرا جان میدهد... تصمیم؛ با تو
با زبان گفتم نیا! اما دلم فریاد زد: پشتِ در چشم انتظارم مثلِ دختربچه ها!
باران شو و ببار در آسمانم چه فرقی می کند من بهار باشم یا پاییز؟ تو همیشه زیبایی...
من؛ تو را با جان و قلبم دوست دارم
قد ڪشیدن به قصد بوسیدنت را عاشقم ...