مگذار که غصه در میانت گیرد
ز غصه صدهزاران قصه دارم ولی پیش که خوانم؟ با که گویم؟
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
غصه هایت را به برگ های درختان آویزان کن چند روز دیگر می ریزد!
غم غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایت را محرم آی می چسبد بگریی غصه هایت را
هوا دلگیر افق تاریک دلم پرواز می خواهد رها از این همه غصه کمی آواز می خواهد
هر لحظه که صدای تو را گوش می کنم هر قدر غصه هست، فراموش می کنم
همه رفتند از این خانه ولی غصه نرفت باز این یار قدیمی چه وفایی دارد
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد...
بدون تو چه کنم خلوت خیابان را شلوغ کرده ترافیک غصه میدان را
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟... من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم می شود من اگر یک شب ببارم این جهان غم می شود .
هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن بخند... گر چه تو با خنده هم غمانگیزی...
بخند وقتی می خندی میگم غصه رو بی خیالش
و همان روز که از غصه مرا ویران کرد خانه اش عقد کنان بود نمیدانستم
آدم هیچوقت نباید به خاطر قدیمها غصه بخورد. کسی که عزای گذشته را میگیرد، پیر و عزادار است
گفته بودی گریه کن از غصه ات کم میشود من اگر یک شب ببارم این جهان غم میشود
آدما فراموش نمیکنن، یاد میگیرن چطور میشه بیصدا غصه خورد...
پایان ندارد غصّه زبانه میکشد دلم، خاکسترِ اجاقِ زندگی فریادِ خاموشیست.
چِل سال رنج و غُصه کشیدیم و عاقبت تَدبیر ما به دست شَراب دو ساله بود
آسمونم دلش غصه داره حق داره هرچی امشب بباره جای برف باز می شینی کنارم مطمئنم دیگه شک ندارم شک ندارم توام فکرم هستی..
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی -هرگز-هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت!
از رفتنِ پاییز غصّه نخور زمستان برای ما دلتنگ ها فصلِ زیباتری ست باران نمی بارد تا بویِ هیچ خاطره ای بلند نشود
شده از درد بخندی که نبارد چشمت؟ من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...