پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد...
تو باد بودی ،من موج ...و من مدتهاستکه آرامم !...
همه پهنای دلم موج به موج عشق توستکاش از دست تو یک قطره محبت بچکد...
همانندموجبه آغوش میکشانم؛ساحل تنهایی را......
آغوش تو آرام کند موج دلم را...
تو دریا شومن قول میدم خودم تو موجت جون بدم...
کرانه در کرانه یاد انزلیدر هوای گرم، مرا دارد باد می زندآن وقتی که دریا موج داشتمرغ غواص، اخطارگونه داد میزد...
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
تنها موجى که هیچ وقت از جوش و خروش نمى افتهموجِ خداست همه ى جریانهاى زندگیتو به موجِ خدا بسپار...
تو نوازشهایِ بارانی در اندام ِ سکوت ....موجِ بیتابو پریشانی دراین آغوش ِ سرد وه چه بیرحمانه در من میخروشیمیخروشی......
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستمخاطراتت را بیاور تا بگویم کیستمسیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیستصخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم...
سرانجام میتوانی ببینی که این چشمهای سبز چو دریایند، موج میزنند، به کف مینشینند، دیگربار آرام میشوند و ...برگرفته از رمان آئورا فوئنتس...
دوست داشتنتاندازه نداردپایان نداردگویی بایستتی بر ساحل اقیانوسو موج هاای کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها بشماری......