نگاهت میکنم خاموش و خاموشی زبان دارد زبانِ عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد
بی چاره دل که غارت عشقش به باد داد ای دیده خون ببار که این فتنه کار توست
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی...
درون سینه ام دردیست خونبار که همچون گریه میگیرد گلویم غمی آشفته ، دردی گریهآلود نمیدانم چه میخواهم بگویم ...
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست...!
مرو که با تو هر چه هست می رود
عاشق آن نیست که هر دم طلب یار کند عاشق آن است که دل را حرم یار کند
آن که مست آمدو دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان هنگامه رهایی لبها و دست هاست عصیان زندگی است در روی من مخند! شیرینی نگاه تو بر من حرام باد! بر من حرام باد از این پس شراب و عشق! بر من حرام باد تپشهای...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه میبینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو...
ایران ای سرای امید بر بامت سپیده دمید بنگر کزین ره پر خون خورشیدی خجسته رسید اگر چه دلها پر خون است شکوه شادی افزون است سپیده ما گلگون است که دست دشمن در خون است ای ایران! غمت مرساد جاویدان شکوه تو باد راه ما، راه حق، راه بهروزیست...
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست
مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا
درین سرای بی کسی، کسی به در نمیزند به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمیزند یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمیکُند کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمیزند
آن که مست امدو دستی به دل ما زدو رفت در این خانه ندانم به چه سودا زدو رفت خوست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
نشسته ام به در نگاه می کنم دریچه آه می کشد تو از کدام راه می رسی؟ خیال دیدنت چه دلپذیر بود جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد ...
ز عشقت بند بند این دل دیوانه می لرزد خرابم می کنی اما خرابی با تو می ارزد
به جز روی تو در چشم نظر بازم نیست
از خیال تو غوغاست در دلم
باز امشب از خیال تو غوغاست در دلم
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی