متن برگردان: زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان: زانا کوردستانی
نمیدانم که چالهی تنهایی چه اندازه عمیق است
ولی هرچه بیشتر فرو میروم
بیشتر به اوج میرسم!
خدایا! تو تنهای آسمانی و
من تنهای زمین،
کجایی که به دیدنت بیایم؟!
خاک،
قدرت کوچ را ندارد،
این است، راز ماندن دائمی من،
در این سرزمین!
من و تو، زمین سبز و آسمان آبی هستیم
تو مست و خرامان در میانهی زمین و آسمانی
زمین سخت و آسمان دور!
و من گرفتار
مابین سنگ و بارانم.
گونههایم،
برگهای زرد پاییزیاند
از شاخسار درخت زندگی ریختهاند!
لبهایت،
دو لالهی واژگونند
و بر روی برگ پاییزی خم نمیشوند.
در میان ابرها پنهان شوی، چون باران میبارانمت!
به میانه گردباد بچرخی، متوقفش خواهم کرد
ماهیوار، در پناه امواج قرار بگیری،
بیرونت میکشم.
فقط اگر در آیینه قلب دیگری ببینمت
هیچ از دستم ساخته نیست،
نمیتوانم بشکنمش...
وقتی پدر شدم
و همسرم اسم دختر را "شبنم" نهاد
من در دفتر اشعارم،
نام شعر "شبنم"م را عوض کردم،
مگر میشود،
اسم دو فرزندت یکی باشد؟!
کو چراغی،
که باد نتواند خاموشش کند؟!
کو شکوفهای،
که هرگز خزان نبیند؟!
کجاست انسانی،
که سرنوشت نتواند به کام مرگ بفرستند؟!
آن هوا نیست،
این آخرین نفسهای گل سرخ است!
آن باران نیست،
این اشکهای در هم آمیختهی کودکی خوابیده در گهواره و
پیری نشسته بر لب قبر است.
این برف نیست،
آن بال پروانههای پر کنده شده است!
این تگرگ نیست،
آن سر سپید کبوتریست
که سرزمین تنش را رها...
دیدار تو چه سخت است
حتا وقتی که با منی.
گم کردنت چه دشوار،
حتا وقتی
که از منی دوری...
نمیدانم که گودال تنهایی چقدر عمیق است!
لیکن، هر چه بیشتر فرو میروم،
سقوطم بیشتر است.
خداوندا!
تو تنهای تنهایان آسمانی و
من تنهای روی زمین!
به کجایی که به دیدارت بیایم؟!
با خانمی آشنا شدم
که با خنده میگفت:
-- همسرم مأموریت رفته و تا هفتهای دیگر بر نمیگردد!
پرسیدم: ملوان است؟!
گفت: نه! خلبان!
ناخودآگاه سرم را میان دستانم گرفتم و
روی زمین خم شدم
او قاه قاه به من میخندید و
من ۱۶ سه ۱۹۸۸* در مغزم ویراژ میرفت....
غنچه و محمود
هیچگاه عضو کتابخانهای نبودند
و هرگز از فلسفه و سیاست هم سر در نیاوردند
نه کتاب میخواندند
نه به رادیو گوش میدادند
و نه از عطری استفاده میکردند
اما آنها چون آب چشمهساران
صاف و پاک و روان بودند
نگاههای پر مهرشان را با هم معاوضه میکردند...
وقتی به اشتباه نامت را صدا میزنند
گویی به خورشید سنگ میپراکنند و
سر آسمان را میشکنند!
انگار روزنههای تاریخ را کور میکنند و
اتومبیل را تبدیل به الاغ
و تونلها را به غار
و مینیژوب را به عبا
و شهر را به ده...
آقای "شالاو علی" (به کُردی: شاڵاو عەلی) شاعر معاصر کُرد زبان عراقیست.
بازگرد،
به کجا چنین شتابان؟!
به کجا میخواهی خوش باشی،
غیر از آغوش من.!
هر کجا بروی
آواره و پناهندهای...
#بلین_رواندزی (#بەڵێن_ڕواندزی)
ترجمه: #زانا_کوردستانی
[حکومت کردستان]
حاکمان اختهی کردستان
نه ریشه و اصل و نسب درستی دارند و نه نام نیکی
آنها با غرق شدن در فساد و تباهی
مجبور به انجام هزار دوز و کلک شدهاند
...
حق و حقوق ملت را چپاول کردهاند و
دهانش به خون خلقالله...
هرم نفسهایش،
با بوسهاش
گلاب پاشید به رخسارم-
لبهای مادرم!
یک چهره و یک قیافه!
اما،
روح او لطیفتر بود
مهربانی او زیادتر بود
شبیه مادر بود، مادر!
شبیه یار بود، یار!
او شبیه هیچکس دیگری نبود،
یار من...
زیباتر از هر زیبایی، تو
که در هیچ فکر و خیالی نمیگنجی
آرامتر از امواج دریایی،
تو، غمهایم را میزدایی!
مهربانتر از قلب مادری!
تو، آیینهی خداوند بزرگی!
عزیزتر از وطنی،
سینهی تو گهوارهی آرامشبخش من است!
پاکتر از رنگ سپیدی،
همچون فرشتههای خدایی!
زیباتر از رنگ و شکلی،
تو...
در بطن بطن قلب من
درخششی اگر باقی مانده
آن،
چراغ عشق توست!
روشناییاش هم تنها تویی...
در جهان قلب تو نیز
آنچه از روشنایی قلبت
بیگانه و گم و فراریست،
منم، من!
زیرا دیرگاهیست
که دیگر نگاهی به عشق من نداری...
آنگاه که چنان فرشتهی مرگ
با عشقت،
قلبم را از سینه بیرون کشیدی و با خود بردی
گمان میکردم که
در آشیانهی قلب خودت
جایش خواهی داد!
یا چون نهالی نورس
با چشمهی چشمانت آبش خواهی داد و
تشنگیاش را فرو نشانده و سیرابش خواهی کرد
...
چه میدانستم تو...
[کرهی زمین]
زمین، در نظر بعضیها،
هندوانهای کوچک است
که آن را قاچ قاچ کرده و
و به دندانش میکشند...
برای بعضی دیگر توپ بازی است و
به دست میگیرند یا که به آغوش میکشند
و به همدیگر پاسش میدهند.
اما در پیشگاه من،
زمین،
نه هندوانه است و نه...
[برای دخترک پریشانم]
چرا گریه میکنی، دخترک نازم!
چرا؟!
تو که پدر و مادرت را داری،
ولی من خبری از پدرم ندارم و مادرم را نیز از دست دادهام!
من که یتیمم، باید یکریز زار بزنم،
تو از چه گریانی؟!
تو که دوستان زیادی داری و
همگیشان تو را دوست...
[جهان سوم]
وقتی که به دنیایی آخرت وارد میشوم
و خویش را در محضر پدر و مادرم میبینم
احوالپرسیهایمان تمامی نخواهد داشت.
آنها میپرسند: براستی زندگیتان بر روی زمین چگونه است؟!
و من سکوت میکنم!
چگونه میتوانم اخبار واقعی جهان را برای آن دو عزیزم بازگو کنم؟!
و با خود...
[سرزمین عشق]
سرزمین عشقم را جا گذاشتم
نماد افتخارمان را نیز رها کردم و
به جای چکش و داس
دل به دستان تو بستم!
و بر روی پرچم سرخش نیز،
گلهای گندم مزرعه را جمع کردم.
سرود ملیاش را نیز از خاطر بردم!
نه روسیه در آن سرود از هر...