آب در زندانِ حوضِ حیات ، دیوانه شد استعمالِ هر شبه ی قرصِ مُسَکنِ ماه از آن روست....!
«سعدی» که هوای باغ و بستان می کرد/ در روی زمین سفر فراوان می کرد گر از «کرونا» شنیده بود اوصافی/ خود را به حصار خانه زندان می کرد!
وقتی که تو رفتی دل من ویران شد هر لحظه وهر ثانیه ام زندان شد انگار که این عقربه های ساعت در قاب شکسته زمان پنهان شد
بی رنگ رخت زمانه زندان من ست...
این همه دلشوره افتاده است بر جانم چرا؟ من که امشب خوب بودم پس پریشانم چرا؟ باز هم از پنجره رفتم نگاه انداختم آسمان صاف است پس من خیس بارانم چرا خانه ام سقفش چرا اینقدر پایین آمده؟ بین این دیوارها درگیر زندانم چرا؟ من که با هر خاطره یک...
رقصیدن گیسوی تو در باد قشنگ است گیسوی تو ھم بسته ھم آزاد قشنگ است پیراھن گلدار تو از جنس بھار است آن غنچه که از دامنت افتاد قشنگ است تو چشم نگردان که دلم تاب ندارد تردید ندارم که لبت شاد قشنگ است با خاطره ات زنده ام و...
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روح پذیرید بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کز این خاک برآیید سماوات بگیرید بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان چو زندان بشکستید...
بی تو ای دل نکند لاله به بار آمده باشد ما در این گوشه زندان و بهار آمده باشد
میله ی زندان من هر موی مژگان تو بود من از این زندان برای خویش قصری ساختم
زندان اگر آغوش تو، سلول تو بازوست به به... که چه بندی، چه قرنطینه ی نابی
با یک دلِ غمگین، به جهان شادی نیست تا یک دهِ ویران بود، آبادی نیست تا در همه ی جهان یکی زندان است در هیچ کجای عالم، آزادی نیست... !
زمانی که پایم را از در زندان بیرون گذاشته و به طرف دروازهای که به آزادی من منتهی میشد قدم زدم، میدانستم که اگر تلخیها و نفرتها را با خود از زندان بیرون ببرم، در بیرون زندان نیز زندانی خواهم بود ...
دلتنگم و دیدار تو درمان منست بی رنگ رخت زمانه زندان منست
وطن؛ پایین شهر ورزش؛دعوا خوراک؛عرق سگی پوشاک؛شیش جیب آمریکایی سرگرمی؛کفتر بازی همدم؛هایده یساری تیکه کلام؛نوکرتم شغل؛مراقبت از رفقا مبدا؛ زندان فکر و خیال رفیق سلامتی همه بچه های پایین شهر هر چند بالا و پایین نداره
خسته ام ،ازاین زندان که نامش زندگیست/پس قشنگی های دنیا دست کیست
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد مظلومیت خاصی دارد باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد، نه پر و بال ریخته اش...
بی گناهی گر به زندان مرد با حال تباه ظالم مظلوم کش هم تا ابد جاوید نیست ...
یارو یه استوری گذاشته از رفیقش که توی زندان هست و نوشته شیر که جاش تو قفس نیست خب عامو شیر که ضبط ماشین نمیدزده
بیهوده انتظار تو را دارم دانم دگر تو باز نخواهی گشت هر چند اینجا بهشت شاد خدایان است بی تو برای من این سرزمین غم زده زندان است .
کسی میآید کسی میآید کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست کسی که آمدنش را نمیشود گرفت و دستبند زد و به زندان انداخت
ای آشنای من؛ ای تو دوای من با رفتنت من را به زندان کشاندی باور نمیکردم دوباره برگردم؛ به آن شبی که رفتی و با من نماندی...
بارها در دادگاه تو اعتراف کردم که دوستت دارم عزیز آخر این چه محکمه ایست که که حکم حبس شدن در زندان تو را صادر نمی کند
چشمانت زندان گوانتاناماست نازنین بی اعتنا به حقوق بشر…
خسته ام از این زندان که نامش زندگیست