شعر کوتاه عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر کوتاه عاشقانه
آغوشت را
چگونه روزه بگیرم
وقتی عسل چشمانت
دهان نگاهم راآب می اندازد
ومن
پنهانی قورت می دهم
طعم نگاهت را
علی مولایی
هر شبی که تو پیشم بیایی
نامش قدر است.
هر روزی که تو در کنارم باشی،
روز عید است.
شعر: آسو ملا
برگردان : زانا کوردستانی
در انتظار آمدنت،
هر غروب
به خورشید می گویم:
- کمی دیرتر غروب کن!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
کاش می شد
که باشی
و خنده هایم
رنگ عشق
رنگ زندگی
رنگ مهربانی
رنگ سبزی جنگلها
و رنگ آبی دریا ها را بگیرد
تنها با حضور تو
با بودن تو
با دوست داشتن تو ...
تنها با تو
بی خیالت که می شوم
دوباره خیالت
چون آفتاب صبح
دستانش را
به پنجره ی قلبم می زند
و نوازش می کند
چهره ی دلتنگی هایم را
بادصبا
می برم از یاد
حتی با خیالت
دل پریشانی
ساعتهای بی تو بودنم را
شادی
امروز و فردایم !
امیدِ لحظه هایم !
من نمی خواهم باشد
جز تو
تسکین دلِ تنگم
کسی دیگر
بادصبا
امواجِ نگاهت
بوسه می زنند
بر ساحلِ نگاهم
بادصبا
همچون گل نرگس کە بی بهار نمی ماند،
من هم بدون تو توان زندگی را ندارم!
با بودن تو، مرگ هم خوب هست
بخدا به مردن در کنار تو هم راضی هستم.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
چشمانت
همه ی آن چیزی بود
که تا امروز
از شعر
نمی دانستم...
تا شب نشده
خورشید را
لای موهایت می گذارم
و عاشق می شوم
فردا،
برای گفتن
دوستت دارم
دیر است
جلیل صفر بیگی
می ترسم از الفبای شب
که با عطر شب بوها
می رقصد
مبادا که روزی
تورا بیشتر از من
دوست داشته باشند
رویاسامانی
۱۴۰۲/۳/۳۱
دوباره به کافه ای رفتیم،
نشستی و گفتی:
- من قهوه می خواهم، تو چه؟
گفتم: می شود من، تو را بخواهم!
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
این روزها
دهقانان گندم می کارند و
من هم دوست داشتن تو را...
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
گفتم: هرگاه که تو را ملاقات می کنم
ماشینم را جا می گذارم و پیاده به خانه بر می گردم.
گفت: چرا؟
گفتم: چونکه رانندگی در حالت مستی ممنوع است!.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
دیوارها
از من خوشبخت تر اند!
برای نمونه،
تکیه به آنها می کنی،
عکس هایت را به آنها می زنی،
سایه ات را به آغوش می گیرند.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
گفت:
چرا دو دلی؟
گفتم:
برای اینکه با هر دو دل دوستت داشته باشم!
شعر: وریا امین شاعر کرد عراقی ساکن سوئد
ترجمه: زانا کوردستانی
.
می گذرم...
از خم این فاصله ، با تاریکی کوچه
و زنجیری که گلوی پایم را می جود
ببین...
چگونه بال می گیرم،
که به انتهای رگ های تو
سرریز می شوم
و آهسته بر پرچین دیوارهای پیر
زیر تابش مهتاب
به شب نشینی شب بوها
که می رسم...