پنجشنبه , ۱۵ آذر ۱۴۰۳
آرزویم این استآنقدر سیر بخندیکه ندانی غم چیست......
گویند کهچون می گذرد هیچ غمی نیستاما که والله / همین درد کمی نیست......
شبان آهسته میگریم که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما شب غم سر نمی آید...
هر لذتی که می پوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه/ یا گشاد به قد من/ هر غمی که می پوشم/ دقیق انگار برای من بافته شده/ هر کجا که باشم...
آن دم که با *تو* باشممحنت و غم سر آید...!...
درد داردکه خودت علت لبخند شویو دلت در همه حالات پر از غم باشد......
آرزویم این است کهصفحه غم و اندوهدر دفتر زندگیتان همیشه سفید بماند...اوقاتتون به وقت مهربانیلبخندتون به رنگ عشق...
آن رفیقی که به ایام غمم دور نرفتزیر شمشیر غمشس رقص کنان خواهم رفت...
فقط یک جاست که می شود لم دادپا را دراز کردبا چای مست شدو بلند بلند خندیدبی آنکه ذره ای غم آدم را اسیر کرده باشد!می دانی کجا؟درست بر بلندای دوست داشتنت......
مرا زیستن بی تو، نامی نداردمگر مرگ منزندگی نام گیرد...
تا به کی باشی و من پی به حضورت نبرم ؟آرزوی منی ای کاش به گورت نبرم...
تو نیستی که ببینی چگونه با دیواربه مهربانی یک دوست از تو میگویمتو نیستی که ببینی چگونه از دیوار جواب می شنوم...
قسمت این بود سرم بی تو به زانو برسد...
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ماکه ما جز باختن، چیزینمی خواهیم ازین بازی!...
آه...... که در فراق اوهر قدمی است آتشی ............
غم در دل تنگ من از آن است که نیستیک دوست که با او غم دل بتوان گفت ....!...
لبخند بزنحتی اگه خیلی غم داریاینجا کسی نگران اشک های تو نیست......
هق هق گریه هامغم توی نگامبه فدای آقام آقام آقام آقامتو نکردی ردمبه همه رو زدممیدونمخیلی من بدم بدم بدم...
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد؟گره ات کور شود غم به روانت برسد؟...
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیرپشت این لبخند ها سی سال غم دارم رفیق!...
قصه اینجوری نبود کهغم به این شوری نبود کهحتی وقتی که نبودیبین ما دوری نبود که...
پاییز فصل عاشق شدن استفصل زردی و سکوت چهره هاستفصل گریه...خیره ماندن...شب نشینی غم استفصل گیجی از نبود رنگ عشقت در میان بوته هاست...
هواشناسی اعلام کردهوای یڪدیگررا داشته باشیددل نشڪنیدقضاوت نڪنیدبه غم ڪسی نخندیدبه راحتی ازیکدیگر گذر نڪنیدهوای دلتان راداشته باشید ....
دانه هایی از عشق کاشتم و خوشه هایی از غم برداشتمخیانت ، تکرار و رویش نفرت . . ....
دروغ چرا تنگه دلممنو بارون غم شدیم رفیق هم...
ای تف به جهان تا ابد غم بودنای مرگ بر این ساعت بی هم بودن...
شب خودش پر می کند بغض گلویم بی سبب... وای بر وقتی که غم هم پا به پایش می دود......
غرق غمدلم به سینه می تپدبا تو بی قرار و بی تو بی قرار......
درد دارد که خودت علت لبخند شوی... و دلت در همه حالات پر از غم باشد....
بیمار غمم عین دوایی تو مرا...
دلم در دست او گیر است، خودم از دست او دلگیرعجب دنیای بیرحمی، دلم گیر است و دلگیرم...
غمگین ترین درد مرگ نیست دلبستگی به کسی است که بدانی هست اما اجازه بودن در کنارش را نداری...
همدرد منیهم درد منی!...
و آنچه ماند غم نبود تجربه بود!...
اینقدر مرا با غم دوریت نیازاربا پای دلم راه بیا قدری و بگذار ...این قصه سرانجام خوشی داشته باشدشاید که به آخر برسد این غم بسیار...
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت...........
کدام خانه ؟کدام آشیانه ؟صد افسوسبی تو شهر پر از آیه های تنهاییست...
فرق زیادی هست بینکسی که میخوابدو کسی که از همه چیز خسته شدهچشم هایش را می بندد ......
به دلم افتاده است که به یاد من نشسته ای امشب...پلک هایت سنگین خوابند اما هنوز آنها را بر روی هم نگذاشته ای...به دلم افتاده است که دلت هوای مرا کردهو در میان خاطرهامان به دنبال من میگردد امشب ...امشب و هر شب یک دل سیر از بغضت خالی میشوم...عکست را آغوش میگیرم، وای که چقدر جایت خالی است در کنارم...دست خودم نیست اگر دستم از تو می نویسد...اگر دلتنگم و چشمانمهر شب از یاد تو خیسند... دوستت دارم...تولدت مبارک ️️️...
تو را نشد ،می روم که خود را فراموش کنم...
دوستت دارمهمان قدر که نمیگویم !همان قدر که نمیدانی !همان قدر که نمی آیی...
می دانی فرق من و زندان بان در چه بود؟زمانی که پنجره ی کوچک سلول مرا باز می کرد / او تاریکی و غم اتاقک را می دید و من روشنایی و امید را......
شبان آهسته میگریم،که شاید کم شود دردمتحمل می رود اما...شب غم سر نمی آید! ️...
من به اندازه ی غم های دلم پیر شدم...
زندگی سخت نیست، زندگی تلخ نیستزندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین داردگاهی آرام و دلنوازگاهی سخت و خشنگاهی شاد و رقص آورگاهی پر از غمزندگی را باید احساس کرد...
زندگی همانند ستاره ها و مهتاب زیباست به جز زمان هایی که با ابرهای غم و درد پوشیده شده است...
دل با تو به ریش رقبا می خنددشادی ره غم ز هر طرف می بنددهمواره بهار، چار فصل عشق استتقویم به گور پدرش می خندد...
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرندهمیشه زخم زبان خونبهای زیباییست...
بغض یعنی:دردی هایی که رسیدن..به گلوت......
همیشه دلم خواسته بدانملحظههای تو بی منچطور میگذرد؟وقتی نگاهت میافتد به برگ.....به شاخه........به پوست درخت......وقتی بوی پرتقال میپیچدوقتی باران تنها تو را خیس میکند!وقتی با صدایی برمیگردی..... پشت سرت ......من نیستم !...