شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
کُنون که صاحب مُژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که بُرده ای به نگاهی...
از ما چه مانده جز نفسی تلخ و سوختهآن هم به یاد توست که گه گاه می کشیم...
انصاف نباشد که من خسته رنجورپروانه او باشم و او شمع جماعت...
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشقبعد از آن شب های بسیاریست گریان توام...
دوش گفتم ساقیا امشب چه داری؟ گفت زهرگفتم کج کن قدح را...دید می نوشم،نریخت!...
تو تمنای عشق در قافیه های منیتو امید هر نفس در ثانیه های منی...
تلخ شد این زندگی بعد از تو ای شیرین من!تا همیشه “بی” ستون کردی تن این مرد را...
تقویم قلبم باز شد سَربرگ آن نامت نشستهر روز من نیکو شود سالی که آغازش تو یی...
جهانم نور باران شد به محض دیدن رویت تو ماه آسمانی یا که خورشید جهان افروز ؟!...
دل به دریا زدم و عاشق رویت شده امساحلم شو ، بغلم کن که نمیرد احساس...
آشکارا نهان کنم تا چند؟ دوست می دارمت به بانگ بلند...
دیگر نرود به هیچ مطلوبخاطر که گرفت با تو پیوند...
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم...
تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد...
چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او......
صد بار گفتم عاشقم ، هر بار دیدم فاصله...از دست من تا دست تو صد سالِ نوری میشود...
دلم به مهر تو صد پاره باد و هر پاره هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد...
بی اختیار دلم برای تو تنگ می شودبا یاد تو جهنم ِدنیا قشنگ می شود...
من سرم را شیره می مالم که یادت نیستمپشت حجمی بی خیالی،دوستت دارم هنوز...
خواهم زخدای خویش کنجی که در آنمن باشم و آن کسی که من می خواهم...
بین اقبال منو قسمت او کاش خدا گرهی سخت بیندازد و بازش نکند...
خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار استهمین بهانه ی آغاز بی وفایی ماست...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
آخرین لحظه ی این سال کجایی بی ما؟ یار باید همه جا پیش عزیزش باشد...
بی تو دل و جان من سیر شد از جان و دل جان و دل من تویی ای دل و ای جان من...
کم نشد از گریه اندوهی که در دل داشتم پاک نتوان کرد با دامان تر آیینه را...
رفته ای برگرد جانم ای تمام باورمدلخوشم با یادت اما در کنارت بهترم...
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیستاین پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست...
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است...
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زنکه هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی...
از خوشی های جهان درد و غمت ما را بس از زیادی عطای تو کَمَت ما را بس ما...
آغوش تو شده ست حدود بهشت من شادم که با تو خورده گره سرنوشت من...
چمدان بستی و از خاطره ها هم رفتی تا بمانم من و تنهایی خاطرخواهی...
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد...
وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی! ای سرانگشت تو آغاز گل افشانی ها!...
پر است ساک من از خرده ریزهای عزیز پر است خاطرم از خاطرات یار و دیار...
صد هزاران آرزو در قلب من باشد ولی هم نوای تو شدن امید فردای من است...
مشکل شرعی ندارد بوسه از لب های تو میوه ی بیرون زده از باغ حق عابر است!...
جهانی آرزو دارم ، به دور از جنگ و خونریزی خدایا مستجابش کن ، چه دنیای غم انگیزی...
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
من عشق می خواهم فقط، یک عشق معمولی دلتنگ باشم شانه ام باشی، همین کافی ست...
به پایان خزان دل بسته بودم که زمستان شد شبیه بید خشک از بد به بدتر بود تغییرم...
ساعت دل را عزیزم عاشقانه کوک کنتا طلوع عاشقی چیزی نمانده عشق من...
دارد به سفر می رود امشب چمدانم با خاطره ای تلخ که من خالق آنم...
موی سیاه و روی سفید و لبان سرختلفیق این سه رنگ، دل از ما ربوده است...
حالا بیا قدم به قدم تا سفر کنیمحالا بیا که خاطره ها را مرور هم......
بیزارم از رهایی این روزهای خودیادش بخیر پای من و کنج دام تو...
در زلف بی قرار تو باشد قرار دلبر یک قرار نیست دل بی قرار من...
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچیک بار اگر تبسم همچون شکر کنی...
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان راولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را...