شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید...
از یار داغ دیدم و از روزگار همچشمی به روزگار ندارم به یار هم...
در غم تو روزگار از دست رفت...
می روم شاید کمی حال شما بهتر شود می گذارم با خیالت روزگارم سر شود...
ز دست رفت مرا بی تو روزگار دریغ...
کهن شود همه کس را به روزگار ارادتمگر مرا که همان عشق اولست و زیادت...
ز روزگار مرا خود همیشه دردی بودغم تو آمد و آن را هزار چندان کرد...
قانون گردباد بوَد روزگار را جز خار و خس، زمانه به بالا نمی برد...
حداقل تو بخندشاید روزگار از رو برود و رنگ خوشبختی را به زندگی برگرداند ....
ای که قلبی مهربان داری و لبخندی چو گل روزگار و خانه و کاشانه ات لبریزِ گل...
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
تیغ بران گر به دستت، داد چرخ روزگارهر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی...
جمعه باید باتو سر میشد ولی این روزگارطاقت خندیدن انسان عاشق را نداشت...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگاز چهار سو گرفته مرا روزگار تنگ...
روزگار انتقام عاشق بودنم رابا نبودنتبا نیامدنتبا هر آنچه که می توانست گرفت...
روزگار پدرم را گرفت او هم می دانستتنها راه زمین خوردنم نبود پدر است......
دعای خیر مادرقرص زیر زبانی است وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد......
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
نرم نرمک میرسد اینک بهار تف به قبر روزگار|...
روزگار، نبودنت را برایم دیکته می کند و نمره ی من باز می شود... صفر! هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
توی بهشت هم اگر بی رضایت خودت بروی، برایت بدل میشود به جهنم ! چرا روزگار را به خودت سخت میکنی ؟ اگر دل ببندی، هر خراباتی یک بهشت است ......
مواظب خوبیهات باشروزگار دلسوز کسی نیستاز احساس تو چنان تصویری میسازدکه هیچ چراغیخانه دلت را روشن نمیکند......
میان موج خبرهای تلخ وحشتناککه میزند به روان های پاک تیغ هلاک !به خویش میگویمخوشا به حال کسیکه در هیاهوی این روزگار کور و کر است...
یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شوداین روزگار زرد و سترون همیشه نیست...
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ......
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من رابفهمد روزگار غمگسار سرد من را...
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتمغنیمت است در این روزگار خندیدن...
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کندهر دلی را روزگاری عشق ویران می کند...
عاشقم کردیورفتیلعنتیاینرابدان،پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا......
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگارفکری به حال خویش کن این روزگار نیست...
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ستوقتی که روزگارقلبت را به درد می آورد....
سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد.......
ماه من که تو باشی!تکلیف روزگارم را...باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من...
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد...
در گیر یک نگاه تو شد روزگار من......