پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نذر کرده امزمستان باشدتو باشىبرف بباردومنچاى ِتازه بیاورم......
لباسِ سفیدِ زمستان را بهار گلدوزی می کند....
تو این سرمای زمستان با لبخندت کوچه ی دلم هوایش بهاری میشود...
من از چشمان سبزش در شگفتم که حتی در زمستان هم بهاریست...
زمستان است و بیشتر از برف دلتنگی می بارد....
به پایان خزان دل بسته بودم که زمستان شد شبیه بید خشک از بد به بدتر بود تغییرم...
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان راولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را...
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم...
دستِ گرمی وسطِ سوز زمستان بودیزود دلبسته شدن عادتِ دی ماهی هاست...
در زمستان خیالم گرم کن چای مرادر بهارستان جانت سبز کن جای مرا...
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزمبیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
زمستان بودمن قالبی ازیختنم راکه به تن ات سایدمآن قالب یخ آب شد...
شد زمستان، عروس جهان، به صد امیدبار دیگر به تن کند لباس سپید...
زمستانمیان ما ریش سفیدی کرده است...نمی آیی؟!...
می بوسمت چنان گرمکه زمینتا پایان حیاترنگ زمستانبه خود نببیند....
یلدا سرگذشت غم انگیز دختری ست که یک دقیقه بیشتر تنها ماند تا زمستان به عشق پاییزی اش برسد....
خزان آمد و دلبری کرد و در فکر کوچمهیا شو ای دل برای زمستان و برف...
دلم پشت دیوار خزان ؛ به زمستان می اندیشدراستی چقدر زمستانیم در همیشه ی جهان...
و زمستان آب یخی بودبر دلِ عاشق پاییزکه باور کنداو برنمی گردد .....
دستت را به من بده که در این سوز زمستان گرفتن دستای گرمت بهار است...
دلم برایزمستان میسوزدوقتی نگاهتپاییزم رابهار میکند!!...
عشق تو تصاویر بهارانهٔ چالوسپر دلهره مانند زمستان هراز است...
مثل شب به ماه گرما به خورشید زمستان به برف ببین !من هم به تو می آیم...
گلبارانت میکنم به بهانه بهاردر این زمستان، گل برف میشوم به روی سرت...
هر کجا هستی خودت را زودتر برساناین زمستان بدون توهیچ بوی بهار نمیدهد......
زمستان تن پوش سپیدی ستبرای پوشاندن دلتنگی هایم...
زمستان آمد وگرمای وجودمبه تو دادمآنچه نصیبم شدقلب یخی تو بود ...
مواظب گرمای دلت باش،تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند....!...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
میبینیبا تُانقدر همه چیز خوبستکه اسفند هم یادش رفته هنوز زمستان ست...
زمستان می رودبهار می آیدتنهایی می رودتنهایی می آید!...
آری با یک گل بهار نمی شود . ولی تو بخند تا زمستان شرمنده شود......
اجازه هست بگویم پس از تو حالم را؟؟شبیهِ حالِ درختی که در زمستان است...
سرد است هوای نبودنت امامن با خیال تو گرم میشود زمستانم...
تو. اردیبهشت منیحالا هی بگوعزیزممیان زمستانیم...!...
تکرار بی شمار زمستان پس از بهارای عاشقان، چه رنج بزرگی ست انتظار......
پنجه هایممیان سردی تنتجا ماندهکجای قلبت رازمستان گرفته ......
مرا لمس کنآنگونه که زمستان درختو آغوش مرگ را.یادم نیستچند بهار کم آوردم؟...
هنوز منتظرم با بهار برگردیاگرچه رنگ زمستان گرفته سالِ خودم......
بخند ای بر لبانت رنگ فروردینکه لبخندتگواهی می دهدهرگز زمستان بر نمی گردد!!...
اینجا هنوز زمستان است،بهار با تو پس از قرنطینه می آید...
زمستان دست های تو خود شعریستبه بلندای پروازو گرمای تابستان...
تو رسیدی در بهاری ترین ماه زمستاناسفند است و تورا دارمو این یعنی سقف آرزوهایم... ....
به یمنِحضورشزمستان مبهاران ست اِسفند...
زمستان استو من شنیده امروزها کوتاه تر میشوندولى . . .نمیدانم چرا دارند این روزهاهى بلندتر میشوند، بى تو !...
دل قوی دارزمستان به نفس افتاده استروز شادابی و خوشحالی مانزدیک است......
می بینی؟با تو همه چیز آنقدر خوب است کهاسفند هم یادش رفتههنوز زمستان است......
زمستان برای منهمیشه هدیه می آوردو این بار تو را......
دلگرمی ام اگر تو باشی پدر! زمستان هم خوش میگذره یادم هست که می گفتیزمستان بدون پدر خیلی سخت می گذرد...