سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سالهاست نیمه نیمه نفس می کشمتا برای دوست داشتنتجای بیشتری در سینه داشته باشم......
صبح چشم های توست که هر روز سر می زند به کوچه ی خیالم ....
صدبار بی تودر شبِ باران قدم زدم، بارانِ زیرِ چترِ تو،بارانِ دیگریست...!...
وقتی که دوستت دارمزمان می ایستدو من جاودانه میشومدر گستره شیرین ثانیه ها...
بهار آمد و تو رفته ایای کاشای کاش بهار رفته بودو تو می آمدی...
ماهی در ،دریا آرام می گیردگل ها در دشتهای وسیع و پربارانو من در کنار تو...
دریاگر به رویم باز می کنیبگذار آن درآغوشت باشد.- مجید لواف...
آیا شک داری که ورودت به قلبم،باشکوه ترین روز تاریخو زیباترین خبر جهان بود؟!...
امشبمیز کافه ای کهدست هایمان را به هم رساندگل داد....
مرگ آنقدر ها بد نیستوقتی قرار است پای آمدنتذوق مرگ شوم،می ارزد به زنده ماندنم...
در خزان دلم، همیشه بهار توست...
باران حسود بودوایوان؛ کَم طاقتاطلسی دِق مرگ شد...
در نگاه توموج می زندهزاران دریاچشم تواقیانوس آرام آرام است......
ز مرزهای تنت؛دست دشمنان کوتاه!که گوشه گوشه ی این سرزمین برای من است...
هوا که سرد می شودبهانه دستم می افتدتا تو را گرمتر از قبل دوست داشته باشم...
دوستت دارم،چه خوب،چه بداگر انتظارت،کشیدحتی به ابد!...
در آغوشم که میگیری...صدای چسبیدن ترک های قلبم را میشنوم...
یک روزعشق را می نوازم منبا تار گیسوان تو...
شرابی نوشیده اماز تاکستان عشقتتا برسمبه آغوش لب هایتکه بهشت برین من است...