پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مستم زدو چشم نیمه مستش وز پای در آمدم ز دستش...
نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دستچشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست...
آنک بی باده کند جان مرا مست کجاست...
گر نیم شبی مست در آغوش من افتد چندان به لبش بوسه زنم کز سخن افتد...
با فنجانی چای هم می توان مَست شد اگر اویی که باید باشد، باشد...
پناه مى برم به خیال از شرِّ حقیقت...بیا باران بزنیم و مست بشیم......
موهاتو باز کنبگذار بپیچند در باداینجا عاشقیبا رقص گیسوان تو مست میشود......
تقصیر خود حضرت حق است که مستیم طراحی چشم عسلی،ایده ی او بود!...
ناگهان ماسک برانداخته ای یعنی چه؟/ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟...
عشق برای من در چشمان تو زاده شدو من هنوز هممست از لذت آن دمم......
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده استکه اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد...
پیشِ تو قطب نمای دلم مست می کنهباید بغل کنم تو رو از هر چهار سو!...
تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دارمستی ات با بغلت هر دو گناهش با من...
نگاهم که به چشمانت می افتدحواسم پرت می شودآن طرف دوست داشتنتدوبارهودوباره مستت می شوم...
عطر نفس هایتجز من کوچه های شهر را هم مست می کند …چقدر بی قرارتمدوستت دارم عزیزم … ....
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده است که اگر کهنه شود مست ترت خواهد کرد...
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست ،هشیار و مست را همه مدهوش می کنی؟...
تو بعد از کشف الکل ،شاعرانه ترین کشف بشری من از سرودن تو مست می شوم ......
بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوستدیگران از ساغر و ساقی و ما از یاد دوست...
مست عشقم مست شوقم مست دوست مست معشوقی که عالم مست اوست...
آنقدر از تو پُرم که بایستم مقابلِ بادپشتِ سرمجهان مست میشود ....
تو بعد از کشف الکل ،شاعرانه ترین کشف بشری من از سرودن تو مست می شوم...
شاهی که بر رعیت خود می کند ستممستی بُود که می کند از ران خود کباب....
با یک فنجان چای هم می توان مست شد اگر اویی که باید باشد،باشد....
چیه این بارون؟بوش ، صداش ، حسش آدمو مست میکنه؟! ...
عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی بوی یک تکبیتناگه، مست و مدهوشت کند..!...
مست عشق تو ام جانا...
من همان مستِ خراب و تو همان زاهد شهر ما دوتا تا به ابد دشمن هم میمانیم...
پیمانه را به دست اجلبسپرو بروای زندگی شراب تو مستم نمی کند...
از خمار چشمانتمست می شومچه غوغایی می شود برپااگر از جام لبتقطره ای بنوشم...