نرم نرمک می رسد اینک خزان فصل رنگ و آشتی و عشق زمان
پاییز آمده اما تو نیستی من بی قرار، که تو آرامِ کیستی!؟
گرچه پاییز است اما چیزی جز بهار دوست داشتنت در جان من نیست
عشق طعم خرمالوی رسیده پاییز می دهد اگر بهترینش سهم شما شد نوش جانتان باشد!
برگ خشکی که از این شاخ فرو می ریزد می رود،تا غم پاییز به پایان برسد
پاییز تر از پاییز حال من بی یار است...
چه زود پاییز آمد من هنوز گرفتار شهریور آغوش توام...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشد چشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام
پاییز آمد انارها رسیده اند تو کی می رسی...؟!
پاییز بی باران دریا بی موج ، همه را تجسم کن من بی تو همانقدر نچسب و دلگیرم...
پاییز هم گذشت و به جز حسرتش نماند مثل خودت که رفتی و دیگر نیامدی
آخرین پائیز قرن شده ام کاش بر می گشتی...
پاییز! زیبایی ات رونق فصل ها را از سکه می اندازد. رضا کاظمی
آخرین دست پاییز که بر بخورد همه برگها بازنده اند
نکاح آذر با حضرت پاییز را می بینی؟! ب گمانم برگ ها رقاصان دعوت شده اند...
اگر که بودی، حتما پاییز، بهارِ دیگری می شد...!
خوشا پاییزی که تمام مرا برای پیوستن به بهار تکاند..!
پاییز همون فصلیه که بهت یاد میده باید عاشق ریشه شد، نه شکوفه ها
باران زد و پاییز مرا یاد تو انداخت چشم و مژه تر شد دل و دلدار کجایی ؟
و زمستان آب یخی بود بر دلِ عاشق پاییز که باور کند او برنمی گردد ..
دلم برای زمستان میسوزد وقتی نگاهت پاییزم را بهار میکند!!
دل بلرزد چون ببیند از فراسوی زمان پرسه ی پاییز را در کوچه باغ عاشقی
پاییز به لب زمزمه دارد شعری چون برگ رها شو... زندگی همیشه زیباست
چیزی جز عطر تو نیست در هوا؛ پاییز هی تازه می شود عشق هی رنگ می گیرد