متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
امروز
قهوه ام تو بودی
کافه و شمع و کتاب
پاییز و برگ های ریخته
قهوه امروزم
لمس دست های تو بود
سیرم از روزهای بی پایان
ولی هنوز
به بوی تو محتاجم...
«فیروزه سمیعی»
ناتوان
آسمان را بر دوش می کشد
باد
رازهای زمین را در گوشش می خواند:
«عشق یک دروغ بزرگ است
و شاد بودن
فقط یک فکر ساده»
....
فیروزه سمیعی
ایرانه خانم
بگو
کی خنده های خوشگلتو از لبات دزدید؟
کی شب هات رو با سایه ها نقاشی کرد؟
کی آواز پرنده ها رو از صبح هات برید؟
اما می دونی؟
لبخندت مثل خورشید
پنهون بشه هم
دوباره طلوع می کنه
ایرانه خانوم قشنگم
ایرانه خانوم زیبا
لباس شیر و...
در دل شب، آهسته می گذرند دردها/
راز عشق در سکوت فریادهاست/
انسان ناتوان در جستجوی نور/
اما در دل شب، تنها با سایه هاست
...فیروزه سمیعی
عشق، یک ساعت شکسته است؛که هیچ گاه نمی داند، زمان کجا می رود، اما همیشه در انتظار می ماند...
....
....فیروزه سمیعی
عشق
نامی نیست
حس آتشی ست که زبانه می کشددر سینه ام
و می سوزاند
هر فکری
جز تو را
فیروزه سمیعی
لبخند تو
نقطه ای بود
که داستان را تغییر داد...
ویرگول طولانی سکوت هایمان را
به علامت تعجب بدل کرد
و نقطه های پایان را
از آخر جملات دزدید
تو همان...
آنِ منی ...
...
...فیروزه سمیعی
در بیکران آسمان چشم های تو/
دریای بی پایانی از سکوت می رقصد؛
و من ...
ای هوانورد دل آرام/
در پیچ و تاب این افق بی نهایت
گم می شوم؛
در میان ابرهای تو...
....
....فیروزه سمیعی
آمدنت
قصه ی هواپیمای ربوده شده بود
در آسمان ابری خاطره ها
هرگز به مقصد نمی رسید
حتی با اسکورت چشم به راهی ام...
....
...فیروزه سمیعی
من نوازش می کنم از دور،
با دستان گرم احساسم،
ابرهای سپید آسمان را…
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب راز و نیاز.
خودم را کنار می گذارم
نزدیک تمام شدن
تا هردو بزنیم
زیر یک چیزی
من... گریه
...
و تو،من...
....
....فیروزه سمیعی
گاهی دیگر نمی دانم کی و چی هستم . فکر می کنم دلیلش این است که خط حا یل بین من و مکانها و اشیا از بین رفته . می ترسم یک روز صبح چشم باز کنم و ببینم مثلاً یک مکان، یک حس و حال یا یک شیء شدم،...
از تمام دنیا قلبی حساس به او رسیده بود که می توانست بوی موسیقی ها را حس کند، صدای شخصیت های کتاب ها را تشخیص دهد، غم نهفته در نقاشی ها را لمس کند و صحنه هایی از فیلم ها را جزو خاطرات خود بشمارد.
من با تو هیچ یک از خیابان های این شهر را قدم نزدم.
سر میز هیچ یک از این کافه ها مهمان لبخند تو نبودم.
زیر هیچ بارانی خیسی موهایت را ندیدم.
من از تو در دلم فقط یک جای خالی دارم، اما تو در تمام خاطرات من زندگی میکنی....
کاش ،
بیرون شوی
از قاب،
دلگیرم.
حجت اله حبیبی
دل مبند،
شادی !
به دل بسته نمی رسد .
حجت اله حبیبی...
درد من،
دیدن یار است ،
ولی در رویا .
حجت اله حبیبی
آرزو دارم !
شوم غرق خیالت ،
نیمه شب.
حجت اله حبیبی