متن احساسی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسی
🌷🌷🌷
کجا رفتی کجا ای یار جانی
که رو گردانی و نامهربانی
مگر ابروی من محراب تو نیست
چرا سویم نمازت را نخوانی
شهناز یکتا
در جنگ نامه ای برایت می نویسم
اگر به دستت برسد
رد اشکم را وقتی به اسمت رسیدی می بینی
که اگر این نامه خاک بود
کلماتم بذر میشد و اشکم باران
جوانه ای می رویید و تا چشم هایت قد می کشید و بوسه ای بر آنها می نهاد...
کاش میشد غم هایت را
با دست هایم بشورم
دور کنم خزان را
از خانه ای که هستی
و بدوزم به نگاه هایت شادی را
تثبیت کنم
خنده هایی بی پایان!
بخوانم به گوش هایت
از خوشبختی های زمان
و تو همچنان گم شوی
گم شوی میان عطر و شمیم...
در هر بهار، جهان پر از حسرت آزادی می شود، در لحظه ی خیره شدن کرم خاکی، به جرقه ی پرواز پروانه در آسمان صاف. مهدی بابایی( سوشیانت)
چقدر زجر می کشند شعرهایم
وقتی اجبار دارم ،
کوچکترین حرفهای ساده را ،
با لکنت ، در هزار پرده بگویم ..
کاش میشد یک سر سوزن از
احساس شعرهایم را بغل می کردی...
بهزادغدیری
یه جایی از زندگی دلت میخواد روبه روی آدما قرار بگیری و فریاد بزنی که توان شنیدنشونو نداری،یه جایی خسته میشی از تکیه گاه شدن،دلت میخواد خودت تکیه گاهی داشته باشی تا بهش پناه ببری .
یه جایی از زندگی باید بری تا ببینی کی برای برگشتت منتظره؟!کی میتونه منتظرت...
زیباست گلی که: دلِ «تو» هدیه نمود؛
هر برگِ گلت، آیه ی عشقی بِسُرود؛
یک دفترِ صد برگِ پُر از مهر و وفاست؛
کز هر طرفش می شود احساس درود!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
پُررنگ ترین رنگِ وفا هست دلت؛
بی رنگ تر از، آبِ صفا هست دلت؛
از جنبه ی احساس و گلِ خوبی و مهر،
همواره چه بی رنگ و ریا هست دلت!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
از رنگ و ریا هیچ نبردی بویی؛
با نوگلِ خوبی و صفا هم خویی؛
آن قدر، تو بیرنگی و خوبی؛ گلِ من!
که احساسِ دلم جز تو نبیند رویی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
«تو»، شعرِ دل و شعرِ تمامِ گُلِ عشق؛
پیوسته رسد بر تو سلامِ گُلِ عشق؛
چون سازِ محبّت، زند احساس و عطش،
شعرت بشود حُسنِ ختامِ گُلِ عشق...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌿❤️🌿
من؛ همان قارقارِ سوزناکِ کلاغم، بر بلندایِ کاجی خسته
حالِ دل را که می داند، جُز کلاغِ کهنسالِ سرگشته ای بنشسته بر بلندایِ کاجی فرتوت، در شهری لُخت و عور و بوران زده؛
با چشمانی که دو دو می زنند در پیِ میوه یِ نورَسِ کاجی که دستِ باد با...
نبضِ باران را گرفتم
تا؛
نمیرد رازقی
شاعرانِ عاشق پیشه یِ خسته دل
روزگارِ ملال انگیز، رخوت بار و گَندی ست که؛
همهِ مان را شاعر کرده
شاعرانی عاشق، شایدم عاشق پیشه؛
با معشوق هایی خیالی.
می نویسیم،
می سُراییم،
شاید به چشمِ معشوق یا معشوق هایمان بیاید.
معشوق هایی که با آنها عاشقی ها کرده ایم،...
قطع به یقین؛
نه نیوتن کاشف بود،
نه گالیله
و نه ...
و نه ...
کاشف؛
کسی ست که عمقِ نگاهت را بکاوَد
کاشف؛
کسی ست که در هزارتویِ رگهایِ صوتی اَت غرق شود
کاشف؛
کسی ست که تپش هایِ نبضِ ساعدت را زندگی کند
کاشف باید؛
وجب به وجب...
من، تو را...
میدانی شاید عاشقانه اش این گونه باشد که بگویم؛
من تو را در قلبم،
در ذهنم،...
نگاه داشته ام،
به خاطر می آورم؛
اما؛
من تو را در جزء جزء اَم بایگانی کرده اَم.
در تک تکِ یاخته هایم،
در گلبول هایم،
حتی در گلبول هایِ سپیدم...
حتم دارم در این زمانه یِ قیرگون،
تُو؛
خورشید را به یکباره بلعیده ای که؛
این چنین می درخشند چشمانت !
عزیزِ مهربانم،
قولی بمن بده؛
که وقتی یکدیگر را دیدیم،
با تن و جانِ هم بیگانه نباشیم.
می خواهم حلالِ معادله ای دو سویه شویم.
تنگ در آغوشم گیری و تنگ در آغوشت گیرم.
بفشاری ام و بفشارمت؛
آنقدر سخت،
آنقدر محکم؛
که عبور کنیم از هم.
که خود را...
تنگیِ شدیدی رو تویِ ریه هام حس میکردم، هوا برام کم بود،
نفس برام کم بود،
خفگی با اون دوتا دستِ زمختِ هیولاوارش چنبره زده بود دورِ ریه هام،
دورِ قلبم،
فشار میداد،
فشار میداد با نهایت توانش.
فشار شدید و شدیدتر شد.
احساسِ سبکی کردم،
دیدم پاهام رویِ زمین...
یکی از قشنگترین ویژگی های که از
خودم سراغ دارم و دوستش دارم اینه
که آدما رو میبخشم و گذشت میکنم
از خطاشون تا کم کم تویِ وجودم
سقوط کنن و این باعث حال خوبم
میشه .
این روزها نسبت به یسری از آدم ها، رفتارها،کارها و دغدغه ها،یه حس هایی دارمکه هرچقدربهشون فکر میکنم نمیتونم اسم و عنوانی واسشون پیدا کنم و نه میدونم خوب هستن و نه میدونم بد هستن ولی این حس ها رو جذاب میدونم چون بهم قدرت و شجاعت واسه یسری از...
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس