متن اشعار سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سیامک عشقعلی
ما باز می آییم
آبی تر از دریا!
از سینه ی دیروز
همراه با فردا!
با وسعتی از نور
با آسمانی شاد
هم شوق با بوسه
از هرچه غم آزاد!
با چشمه ها هم فصل
با رویشی پربار
ما بازمی آییم
با عطرِ گندم زار
هرروز این لبخند
تکرار خواهد...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانی
من در قمارِ عشق تو، دلداده بودم!
خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندی
رفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم!
یک بار دیگر عشق را از دور دیدم
یک بار دیگر با دلم در خود شکستم!
من داغ این تنها شدن...
ای شکوه سبزِ زیبایی!
آخرین سرود دریایی!
خسته ایم! خسته از این بغض
با کدام جمعه می آیی؟
شاعر: سیامک عشقعلی
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!
به هرچه آفرید هنرمند سلام!
به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره ها
به زندگی، به عشق، به لبخند سلام!
شاعر: سیامک عشقعلی
مشتاقِ با من بودنی! جوری که باید نیستم!
یک روز می آیی ولی، آن روز... شاید نیستم!
شاعر: سیامک عشقعلی
مثل طرح های قاجاری!
مثل سیبِ سرخِ تب داری!
باشکوه مثل یک دریا
هرچه زیباست، تویی! آری!
هرچه چشمِ شور، دخترجان!
از تو دورِ دور! دخترجان!
شعر هرچه هست، تقدیمِ:
خدای غرور! دخترجان!
مثل کوچه های تبریزی!
مثل کوردها دل انگیزی!
ای شمالِ خاطرات سبز
ای جنوبِ زردِ پاییزی!
خنده...
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداست
با یاد تو در این هوا، باران دلم خواست
اشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛
پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گرچه دل کندی و رفتی، دلبرم هستی هنوز
عشق من! با شعرها در دفترم هستی هنوز
من وصالت را ندیدم گرچه با آغوش خود
با جسارت! بی جسارت! همسرم هستی هنوز
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوز
در خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...
قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!
راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!
گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!
دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...
آمدم دریا شوم...
ای کویر خشک! باران می رسد
غصه های ما به پایان می رسد
گرچه چاه غم، پر از آوارگی ست
آخرش یوسف به کنعان می رسد
شاعر: سیامک عشقعلی
بلایی به سرم آوردم این بار
که هیچی رو لبم، خنده نمیشه
دیگه مثل قدیما شوق چشمام
به فکر لمس آینده نمیشه!
چه روزایی رو بی تو باخت این مرد
نمیگم که بدونی چی کشیدم
خودت خواستی قفس زندون من شه
من از رویای عشقت دل بریدم!
دوباره طرح لبخند...
من، کوچه، دردی بی عبور...
این بغض دارد طعمِ گور!
دلتنگ چشمان توام
در غربتی تاریک و کور
بیزارم از هر فاصله
شد بی تو بودن حرف زور
با اشک هایم، باز هم
می بوسمت از راه دور...
شاعر: سیامک عشقعلی
باز بی من رد شد از این کوچه، او!
چشم هایم! چشم هایم تیز شد
باز انگاری توهم می زنم!
باز این رویا چه دردانگیز شد...
[دخترم:] بابا بیا صبحانه! / من،
همچنان با یاد او در کوچه ام...
(دخترم فهمیده حالم خوب نیست!)
چشم هایش از غمم لبریز شد......
ناز چشمان تو شد علت پیدایش عشق
قلب من، چشمه ترین رود پر از خواهش عشق
با تب و تاب نگاه تو، دلم رفت که رفت
متشنج شدم از ولوله و رانش عشق
آتش عطر تو، دامان غزل را سوزاند
به سرو پای قلم خورد، دوتا ترکش عشق!
انقلابی که...
به سرم زد که خدا را بکشم
سایه اش از سر ما کم بشود!
که جهان پاک شود از غم و آه
که خداوند خود آدم بشود...
شاعر: سیامک عشقعلی
دنیای من، یک روز هم
درگیر آرامش نشد!
لعنت به رسم زندگی
وقتی که تاست شش نشد!
شاعر: سیامک عشقعلی
خسته ام! خسته تر از خستگی و پانشدن!
گور دردم! پرم از غربت و پیدا نشدن!
مثل یک قطره که عاشق شده در چشمه ی آب
می رسم آخر هر قصه، به دریا نشدن!
• شاعر: سیامک عشقعلی