متن اشعار سیامک عشقعلی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار سیامک عشقعلی
مشت واکردم و آن ماهی رفت...
گفته بودم که تو هم خواهی رفت!
تا ابد خواست بماند با من
بعد یک حوصله همراهی رفت!
بدترین لحظه ی دل کندن بود
ماند بر روی لبم آهی... رفت...
شرط عشق است که مومن باشی
مثل یوسف شو! به هر چاهی رفت!
خواستم...
من غنچه ی پژمرده ی هر سال هستم
چون آرزویی دیر اما کال هستم
اندوه هر تبعیدیِ بی خانه ام من
شاید به قول مادرم دیوانه ام من!
با بال هایی بسته در پرواز بودم
پایان تلخی از خودِ آغاز بودم...
جاری شدم در خط اول گیر کردم
من روح...
پایان سبز ماجرامی تو
خانم خوب شعرهامی تو
هرچی که دارم مال چشماته
می پرسن و میگم خدامی تو!
تو اومدی با ماه، با خورشید
قلبت به رویاهای من تابید
با تو به قدری خوب شد حالم
حتی زمین با شوق من خندید!
با تو همه جای جهان خوبه!
هر...
دوری و تهران بی تو با من جنگ دارد
در کوچه هایش با هوایت غرق دردم
این روزها حالی نپرس از من که بدجور
این شهر را یک شعر سرخ از غصه کردم
بعد از تو حسرت شد برایم مهربانی
اینجا تمام مردمش قهرند با هم
از ازدحام پوچشان پیداست...
ممنونم از تویی که
رویامو زنده کردی
مدیونتم همیشه
خانم خیلی مردی!
توو روزایی که هیچکس
درد منو نپرسید
مرحم شدی و دستات
بخشید عشق و امید
از آدمای این شهر
هی زخم خورده بودم
تلخه ولی بگم که
قبل از تو مرده بودم!
قلب منو به مرز
مرگ و...
زندگی دردی ست شاید نیست درمانش هنوز
در شروعش مانده ام با فکر پایانش هنوز
سخت شد هرلحظه اش هرروز، هرجا، در دلم
حسرتی دارم من از یک ذره آسانش هنوز
قصه را غمگین نوشت از اولش شاید خدا
هرکسی زخمی به دل دارد و بر جانش هنوز
آب را...
از خدایت نگو دلم خون است
شاید از یاد برده آدم را
من صدایش نمی زنم چون که
دادم از دست اعتقادم را
⬜ شاعر: سیامک عشقعلی
به خداوندی که هیچ اشکال در کارش نبود!
سهم آدم خاک و این اندوه بسیارش نبود
لطف او شد بغض ما، زندانِ گردی شد زمین
بی حواسی ذره ای در خط پرگارش نبود!
⬜ شاعر: سیامک عشقعلی
نقش ما را در ازل ایزد به تنهایی کشید
قصه غمگین شد ولی آن را به زیبایی کشید
آه از آن سیبی که آدم خورد با یک وسوسه
رنج آدم ها از آن ساعت به بد جایی کشید
⬜ شاعر: سیامک عشقعلی
تو خندیدی جهان زیبا شد از عشق
دلم آبی ترین دریا شد از عشق
قلم در دست من آمد به اعجاز
و دفتر سمت شعری وا شد از عشق
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
دوباره عشق زد جوانه دوستت دارم!
همیشه گرم و بی بهانه دوستت دارم!
خدای من شدی و می پرستمت با شعر
ببین! ببین چه شاعرانه دوستت دارم!
◻ شاعر: سیامک عشقعلی
طوفان رفیق غیرتِ دریایی ات بود
این گوشه ای از قصه ی زیبایی ات بود
یاغی شدی و آسمان را فتح کردی
دیوانگی زیباترین تنهایی ات بود...
◻ شاعر: سیامک عشقعلی
صدایم کن! صدایم کن دوباره
بگیر از خوابم این کابوس ها را
اسیرم در شبی سرشار از مرگ
بچین روی سرم فانوس ها را
شدم تنهایی قاجار انگار
ببین در وحشتِ من روس ها را!
سکوتم گور تلخ ناامیدی ست
کسی می آورد ناقوس ها را
لبم را مرگ می...
ما باز می آییم
آبی تر از دریا!
از سینه ی دیروز
همراه با فردا!
با وسعتی از نور
با آسمانی شاد
هم شوق با بوسه
از هرچه غم آزاد!
با چشمه ها هم فصل
با رویشی پربار
ما بازمی آییم
با عطرِ گندم زار
هرروز این لبخند
تکرار خواهد...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانی
من در قمارِ عشق تو، دلداده بودم!
خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندی
رفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم!
یک بار دیگر عشق را از دور دیدم
یک بار دیگر با دلم در خود شکستم!
من داغ این تنها شدن...
ای شکوه سبزِ زیبایی!
آخرین سرود دریایی!
خسته ایم! خسته از این بغض
با کدام جمعه می آیی؟
شاعر: سیامک عشقعلی
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!
به هرچه آفرید هنرمند سلام!
به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره ها
به زندگی، به عشق، به لبخند سلام!
شاعر: سیامک عشقعلی
مشتاقِ با من بودنی! جوری که باید نیستم!
یک روز می آیی ولی، آن روز... شاید نیستم!
شاعر: سیامک عشقعلی
مثل طرح های قاجاری!
مثل سیبِ سرخِ تب داری!
باشکوه مثل یک دریا
هرچه زیباست، تویی! آری!
هرچه چشمِ شور، دخترجان!
از تو دورِ دور! دخترجان!
شعر هرچه هست، تقدیمِ:
خدای غرور! دخترجان!
مثل کوچه های تبریزی!
مثل کوردها دل انگیزی!
ای شمالِ خاطرات سبز
ای جنوبِ زردِ پاییزی!
خنده...
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداست
با یاد تو در این هوا، باران دلم خواست
اشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛
پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گرچه دل کندی و رفتی، دلبرم هستی هنوز
عشق من! با شعرها در دفترم هستی هنوز
من وصالت را ندیدم گرچه با آغوش خود
با جسارت! بی جسارت! همسرم هستی هنوز
🟩 شاعر: سیامک عشقعلی
گرچه من در جنگ، با دنیا و تقدیرم هنوز
در خیالاتم برایت باز می میرم! هنوز...
قسمتم هرگز نشد آغوش گرمت، خوب من!
راستش بدجور از این عشق، دلگیرم هنوز!
گاه می بینم تو را از دور؛ اما بی صدا!
دوستت دارم! دلیلش را نمی دانم؛ چرا...
آمدم دریا شوم...
ای کویر خشک! باران می رسد
غصه های ما به پایان می رسد
گرچه چاه غم، پر از آوارگی ست
آخرش یوسف به کنعان می رسد
شاعر: سیامک عشقعلی