دوستت دارم نفس ، اقرار گاهی لازم است یک بغل با بوسه ی بسیار گاهی لازم است
تست دوست داشتنم مثبت شد علاجم بوسه های توست حالا کجا قرنطینه ام میکنی مهربانم؟
قل هو الله احد رویت؛ صمد دستان تو سجده های واجب البوس است اینجا بوسه ات
گرمی لبهای تو دائم به دردم می خورد در کنار سردی شبهای دریا بوسه ات!
گرمی دستان تو یا باده ی چشمان تو گر چه کار هر دوشان مستی ست اما بوسه ات…
روسری را باز کن اعجاز کن؛ گم راه کرد... قاریان سوره ی والعاشقان را بوسه ات!
اینقدر با سرخی لبهات بی تابم نکن می کند من را ذلیل و خوار و رسوا بوسه ات!
الفرار از مرگ… هیهات از لبت؛ باید گریخت تا نبرده جان من را هم به یغما بوسه ات!
هیچ جنسی مثل جنس بوس تو مرغوب نیست لالَبی اِلّا لَبت لا بوس اِلّا بوسه ات!
یک حدیث دیگری دارد خدا با بوسه ات! لالَبی اِلّا لَبت لا بوس اِلّا بوسه ات!
باید که از لبان کبودت در بهت و گریه بوسه بگیرم در اوج خستگی بغلم کن بگذار ایستاده بمیرم ...
مردِ مغرور دوست داشتنی ام! این زمستان، این سوزِ دلچسب و این هوای نوبرانه تنها کنار تو با یک فنجان چای گرم میچسبد! که بنشینیم کنار شومینه... و از پشت پنجره هوای زمستان را تماشا کنیم... تو برایم مولانا بخوانی ای که در باغ رخش ره بردی گل تازه به...
صبح که می آید ، سلام گوشه ای کِز می کند حریف چشمهای تو بوسه است و بس ...!
تبسم های شیرین تو را با بوسه خواهم چید... ️️️
لب های تو برای خنده و بوسه و عاشقانه حرف زدن آفریده شده است پس بخند و ببوس و بگو عاشقانه ترین حرفهای جهان را..
قسم به پاییز و به پچ پچ های عاشقانه ی برگ ها در حال افتادن قسم به بوسه های آخر و به باران های گاه و بی گاه و به آغوش های خالی قسم به عشق که من پاییز به پاییز آغوش به آغوش دلتنگ توام ️️️
من آخر از لب سرخ تو کام می گیرم به بوسه بوسه زدن انتقام می گیرم
بوسه یعنی وصل شیرین دو لب
بوسه یعنی مستی از مشروب عشق
بوسه یعنی حس طعم خوب عشق
بالاخره یک روز صبح...️ به جای این ساعت زنگدار لعنتی تو با بوسه ات بیدارم می کنی !
آبنباتی ترین روز سال را با شیرین ترین بوسه عمرم به خوشمزه ترین شکلات قلبم تبریک میگویم تولدت مبارک عزیز دلم
تو را در بازوان خویش خواهم دید سرشک اشتیاقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت برایت شعر خواهم خواند برایم شعر خواهی خواند تبسم های شیرین تورا با بوسه خواهم چید.. ️️️
یک روز که پیغمبر ص از گرمی تابستان همراه علی ع میرفت در سایه ی نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بردامن پیغمبر ص بوسید عبایش را دور قدمش پرزد بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد پیغمبر ص از او پرسید آهسته...