تیر و مرداد نکن من به یقین می دانم باز پاییز به مهر آید و من تنهایم...! ارس آرامی
خبرت هست خبری جزء خبر روی تو نیست نفسم جزء در هوایی با نفس های تو نیست
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد
از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیست این که در سینه من هست تو هستی دل نیست
مشروط به چشمانِ تو این ترم قبولم دانشکده ی عشق و هنر، خانه ات آباد
شنیدی که رنگ دلت خون لب های ماست ؟! حیا می کنی تا به خنده لبت واکنی؟!!
خوش به حال دل من ،تلخ ترین خاطره ام تلخی جام شرابی ست که لبهای تو داد
تلخی عشق از تظاهرهای شیرین بهتر است سیلی مادر کجا و بوسه ی نامادری!
با ما نفسی بنشین کان روی نکو دیدن هم چشم کند روشن هم عمر بیفزاید
فتنه ها کردند تا دورم کنند از عشق تو غافل از اینکه تو هم دردی و هم درمان من
ای ماهروی حاضر غایب که پیش دل یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری
عشق زیباست ولی قدِّ همین زیبایی مردن و زنده شدنهای فراوان دارد
تقصیر چشمان تو شد این بی قراری این اتفاق ای کاش هرگز رخ نمی داد هادی نجاری
خنده بر لبهای تو هر وقت جاری میشود حال این دل واقعا خوب و بهاری میشود
دل ناله کند از من، من ناله کنم از دل یارب تو قضاوت کن، دیوانه منم یا دل
مرگ هم حال خوشی دارد اگر ما با هم زنده گردیم و بمانیم به دنیای دگر
در دایره جان وجهان چرخ زدم دیدم که فقط نقش خدا هست،رفیق
باورت می شود آیا گل داوودی من عاقبت عشق تو شد باعث نابودی من
فراقم سخت می آید ولیکن صبر می باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم
ارکان نمازم همه بر طبق رساله ست جز قبله که سمت رخ تو زاویه دارد ارس آرامی
بگذرد این روزگارو خوش شود ایام که ذکر لب ما هنوز استقلال آزادیست
در دام هر که رفت ، شریک غمش منم از بند هرکه رست، من آزاد می شوم
با هر دلی که شاد شود شاد می شوم آباد هر که گشت، من آباد می شوم
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمان به هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم